گفتم نگرانشم
گفتم مدتیه دلم هواشو کرده
اما نگفتم مطمئنم سال جدید و تبریک میگه
اره تبریک گفت
مهرت جاودانه در دلم خواهد ماند تا به ابد
حرفاش سرده
خودشم سرده انگار
سرده اما سرماش
نه از سردی زمستونیه که
در شرف رخت بستن از وجودمان باز هوس ماندن کرده
سرده بخاطر اخرین حرفای من
حرفای من که سردیش از سرمای اخرین روزای سال ۹۰هم سردتر بوده
سرمای که گویا هنوز هم مجال گرم شدن به وجودش را نداده
سرمای که در تک تک ذرات بدن سفیدش نفوذ کرده
سرمای که تو لحظه دلش رو منجمد کرده
سرمای که تو لحظه دلش رو تبدیل به سنگ کرده
سرمای که با وجود تمام هرم بدنش باز توان دم از گرما زدن رو بهش نداد
که برخلاف همیشه قفل دهنش باز شد و شد مثل من
حس اون لحظشو بهم گفت
کاریکه من همیشه میکنم
و من با تمام وجود دلم گرماشو میخواد
دلم حرفای گرمشو میخواد
حرفایکه میتونه این شب سرده زمستونیو گرم کنه
میدونم میتونم امشبو لرا جفتمون گرم کنم
اما میترسم که باز بازیچم بشه
و من اینو نمیخوام
چون میدونم در شرف تبدیل شدنم
تبدیل شدن به ادمی که نمیتونه حال دقیقه بعدیشم پیش بینی کنه
که دمی عاشق است و دمی فارغ
و این ادم محصول سال ۹۰
سالی که نمیدونم باید بگم خوب بوده یا نه
اگر رفته باشه چی؟
یعنی حرفش درست بود؟؟
چرا اینقد بیخیالشم من هان؟؟؟
چرا نمیرم فکر درست کردنش هان؟؟؟؟
چرا حرفشو قبول نکردم؟؟؟؟؟
مطمئنم حرفش در صورتی عملی میشه که ...........؟؟؟
وای خدای من یعنی چه خبره اینجا؟؟؟؟؟؟؟
دلم میخواست بهش زنگ میزدم
اما نمیزنم ،نمیزنم ،نمیزنم
میدونم من به اون بدی کردما
میدونم من برا اون کم گذاشتما
میدونم من حرفو عملم براش یکی نبود
میدونم دلش پره ازم و حقم داره
اما خودش باعثش شد بمن چه
خودش بهم گفت اون کارو بکنم
اخه بد شرایطیم بود
اخه ..................
اما دوس دارم ازش 1خبری بگیرم
شایدم نگرانشم نمیدونم
مامان از صدای سرفه هام از پایین اومده بالا
برام 4تخمه اورده
همش دارم اذیتشون میکنم
ادمم نمیشم
از دست خودم خسته شدم
یا براشون خرج دارم یا زحمت
از قبل از اینکه برمم یزد مامان گیر داده
باید بریم وسیله انتخاب کنی
میگه میترسم مثل زمان خرید خودم دیگه وسیله گیر نیاد
حالا هرچی من میگم مامان نه بداره نه بباره
فایده نداره گوش نمیده
میگه اخرش که چی ،خبر که نمیکنه
فکر کن هرشب میریم بیرون
و هرشب بابام حداقل 500 سبک میشه
منی که همیشه از این خرید متنفر بودم
حالا بخاطر مامان باهاش میرم خرید
بدبختی اینجاس که به هرچیزی هم راضی نمیشم
سرویس چینی پسندیدم 3میلیون و نیم
اما نذاشتم بخرن
دیشبم خواهری بهم دعوا کرده
میگه بیخود هی میگی سیاه میخوام
حق نداری دیگه سرخ کن سیاه بخری
اما باز امشب بابایی 550 سبک شد
اما بحرف خواهری گوش دادم سفید نقره ای شد
البته اونم چون دیشب غذاسازم سفید نقره ای خریدیم
خو تفال غذاساز سیاه نداشت
دیگه گفتم اشکال نداره
فعلا که معلوم نیست اینا کی قراره استفاده بشه
مامان اینا خل شدن بمن چه
از این حرفا که بگذریم و پیش خودمان بماند
بدمان نمیاید همه اینها برود درون خانه ای مجردی برای خودمان تنها
چند شبه به بابا مامان گیر دادم که
چه حالی میده 1خونه برام بگیرید با این وسیله ها
برم توش تنها زندگی کنم
خب دوس دارم دیگه
جفتشون فقط مسخرم میکننو .....
خب حال میده دیگه
فکر کن 1خونه نو با وسایل نو
فقط مال خود خودت بدون هیچ شریکی
این 4سال زنذگی مجردی بدجور به مزاجمان خوش امده است
نمیدونم اما شایدم اگر کیس بود که ......................
امشب به این فکر میکردم که شاید اگر یکی بود
که وقت خرید بهش میگفتم دارم اینو میخرم
که اونم میرفت مدلشو تو اینترنت میدید
که باهم میگفتیم فلان وسیله خونمونم جور شد
شاید اینقد این خریدا بنظرم عبث نبود
اما کلا بنظر من هرکس قراره زندگی کنه
خودشم چشمش کور دندش نرم خودش وسیله بخره برا خونش
اما تو گوش مامانم نمیره این حرف
امان از دست این مامانا
مریض شدم بدجور
امشب اقای دکتر 5تا امپول بهمان دادند
و ما هم باید هر 5تا را میل کنیم
ازوقتی برگشته بودم کم کار نمیکردم
حالا که مریضم شدم دیگه بدتر
میخواستم بمهندس اشنامون زنگ بزنم برا 3d max
نمیدونم چرا روم نمیشه
وقت داره میگدره و من همینطور دست رو دست گذاشتم
کلا روبراه نیستم دیگه
میگن هیچ عشقی تو دنیا مثل عشق اولی نیس
میگذره ۱عمری اما از خیالت رفتنی نیس
داغ عشق هیچکی مثل اونکه پس می زندت نیس
چقده تنهاشی وقتی هیچکسی هم قدمت نیس
میگن هیچ عشقی تو دنیا مثل عشق اولی نیس
میگذره ۱عمری امااز خیالت رفتنی نیس
باز اومدم خونه و حس کارم پریده
اعصابم همش خورده
همش با مامان حرفم میشه
دلم برا بچه ها تنگ شده
برا کار کردن دسته جمعی
پشیمونم که چرا زود اومدم
جالب اینجاس که خودشون میگن بیا
اونوقت مامان امشب میگه کی بت گفت بیای
تو که میدونستی اینجا کار نمیکنی
میخواستی همونجا بمونی
اینجور وقتا دلم بدجور میگیره
از اینکه بحرفشون گوش دادمو اخرش ...
دیشب کلی گریه کردم
دلم یکی و میخواست که باش حرف بزنم
اما کسی نبود
و این عصبیم کرده بود
هرچند که امروزم با کسی حرف نزدم
اما کاریش نمیشه کرد دیگه
باید ساخت
نگران کارمم
روز هزار بار به خودم لعنت میفرستم
که چرا تو این خراب شده کسی و نمیشناسم
که برم پیشش برا کارم
عمرا هم حاضر نیستم به پنبه ای یا بقیشون رو بزنم
وای چه خوب میشد اگر دراکولا میومد اینجا و میدیدمش
اونوقت میتونستم به اون بگم
یعنی ۱شنبه میاد؟؟؟
یعنی مامان میزاره من برم ببینمش؟؟؟
وای خدای من سرم داره میترکه
نمیدونم بدلیل عاذت به کافئینه
یا بدلیل بافت موهامه
یا ...................
برگشتم شهرمون
تاریخ دفاعم شده ۲۰ فروردین
موندم کارمو چجوری بود ۳بعدی کنم
خودم رویت تقریبا بلدم ٬ اسکچاپم بلدم
اما میترسم خوب نشه
بدم نمیاد بدم بیرون برام ۳d max کار کنن
دوست دارم کارم عالی بشه
طرحمو دوس دارم
بچه هام همه گفتن خوبه
استادمم همینطور
اما تا 3بعدیه قوی نداشته باشه
بچشم نمیاد انگار
دلم گرفته
میدونم گند زدم به همه چی
میدونم نیست کنارم تا این بار و بتنهایی نکشم
میدونم بازم منمو این بدبختی
میدونم میگه هستم تا اخرش چون خودم مسببشم
میدونم فقط میگه هستم اما واقعا نیست
میدونم چقد دوس دارم باهام حرف بزنه
میدونم چقد دوس دارم ازم حرف بکشه
میدونم چقد دوس دارم نازمو بکشه
میدونم که این اتفاقا نمیفته
و میدونم که تا ابد منم و این بدبختی اونم تنهای تنها
با کلی ترس رفتم
اما چیزیکه دیدمو حس کردم اینقدام ترسناک نبود
وقتی اونجا بودم بنظرم خیلیم بد نبود
اومدم بیرون ٬شروع کردم قدم زدن
گوشیمو در اوردمو بهش اس دادم
بهم زنگ میزنه اما من حرفم نمیاد
هرکاری میکنه نمیحرفم
اما دلم خیلی براش تنگ میشه
بچه ها میان بریم بیرون
اما تو کل مسیر اعصابم خورده
میایم خونه
بیخیال گوشیمم
اما میدونم حالم خوب نیست
اهنگ لپ تا بهونه میشه برا ۱دل سیر گریه
۲ساعت بعد میرم سراغ گوشیم
زنگ زده اما من نفهمیدم
این بغض لعنتیم راه گلومو بسته
میام سراغ گوگل
میرم سراغ سرچ
موندم من چطور تا حالا نمیدونستم
بازم دلم میگیره
میخوامش اما نیست
بهش میگم کاش حداقل امشب بودی
اما نیست
بازم نیست
و منم و ۱دنیا تنهایی
یزدم
قرار بود تا ۲۴ تحویل بدیم
اما تا ۲۰ فروزدین تمدید شد
نمیدونم چکار کنم تحویل بدم یا نه
تا ۲۰ میمونم و کار میکنم
اگر بشه تمومش میکنم
اگر نشه که هیچی
اخه ۲۱جشن نامزدی دعوتیم
نمیشه هم نرم
فعلا که فردا میرم پیش استادم
ببینم اون چی میگه.
استرس تا مغز اسنخونم نفوذ کرده
اینهمه استرس برا چیه؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
برا سفری که 4سال رفتمو اومدم؟؟؟!!!!!
همه حدسها درست بود
پنبه ای دقیقا همون بود که پیش بینی شده بود
امروز قرار شد دیگه مزاحمش نشم
و همکاری من با ۱استاد ۷۰ ساله تموم شد.
خوبم
عزیزای دلم اینقدرررر نگرانم نباشین
شرمنده که چندروز نبودم
راستشو بخواید حرفی واسه گفتن نبود
حالام نیست
جز چند تا خبر
اولش اینکه بلیط گرفتم برم یزد
شنبه صبح
که البته بروایتی میشه شنبه عصر
دوم اینکه قراره ببینمش
هم میخوام هم نمیخوام
میدونم که بعد اینهمه وقت
به ۱دیدن خالی راضی نمیشه
و متعاقبا اتفاقای دیگه ای هم میفته
از دیدنش ناراحت نیستم
از اتفاقای بعدش ناراحتم
میدونم خودم از اون تشنه ترما
اما ............................
سوم اینکه .........
بیخیال ولش کن
دفتره خونمو ترجیح میدم به اینجا فعلا