دیشب نشسته بودیم پای تی وی
تلفن زنگید
شمارش غریبه بود و این یعنی بازم ...
اره باز خواستگار بود
من و داداشیم که انگار نه انگار
با صدای بلند میحرفیدیمو تی وی هم صداش زیاد بود
حالا مامانم کنار دستمون داشت میحرفید
اخر دید روی ما کم نمیشه به خانم گفت
شرمنده من صداتونو ندارمو رفت تو اتاق
کلی وقت تو اتاق بود
به داداشی میگم مشکل ازمردم نیستا
هرکی میزنگه مامانه ما باش طولانی میحرفه
خلاصه اومده بیرونو میگه
پسرشون 61 بود
فوق کامپیوتر داشت
استخدام رسمی بود
مامان باباش فرهنگی بودن
و.......................
و......................
و...................
حالا ادمم روش نمیشه بگه مامانی اخرشو بگو
بالاخره خودش به اخرش رسید
گفت انگارقدش خیلی بلند نبود
میگم خودش گفت؟؟؟؟!!!
میگه نه من پرسیدم
بعدم قد تورو گفتم
مامانش گفت با این اوصاف اگر دختر شما بلند میخواد
من شمارو تو زحمت نندازم بهتره
ادم فهمیده به این میگن
ماهم که شانس نداریم
اما اخرشو خراب کرده خانمه
گفته اگر اجازه بدید
یکی از دوستامون دنبال دختره
شمارتونو به اون بدم
به مامان میگم مادره من اینجا مگه بقالیه؟؟؟؟
و مادره منم .................................
خلاصه که ما بساطی داریم با این تماسا