اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

دایی کوچیکه

تو خونه تنهام

مامان اینا رفتن خواستگاری واسه دایی کوچیکه

بابا و داداشیم نیستن

فقط منمو من

دایی جون 4سال ازمن بزرگتره

این بار دومه براش میرن خواستگاری

دیروز مامانی زنگید خونه دختره اینا

با مامانش حرفیدو قرار شد امروز خبر بگیرن

مامانش خیلی سین جیم(درسته؟؟؟) کرده بود

مامان میگفت با 1حالت بدیم گفت چندتا خواهرهستید

مامانیم با همون حالت بهش گفت من همین 1دونه ام خانوم

خلاصه صبح که مامان زنگید

خانومه خیلی اشتیاق نشون داده بود

که شوهرم گفته به هرکس تاحالا گفتیم نه

به اینا نمیشه بگیم نه

مامان گفته بود ما کی خدمت برسیم

خانومه گفته بود همین امروز(یعنی اخره حولی)

گفته بود ما فردا نیستیمو الو بل

به مامان گفته بود تا10 شب هروقت میخواید میتونید بیاید

خلاصه با کلی اینور اونور قرار شد 9برن که مادربزرگ دختر خانومم باشه

و تازه رفتن و من تنهام

تازه ازکلاس اومدم

حالابریم سر داستانای مسخره خودم

خواستگار قبلیه بود که خواهراش وخودش معمار بودن

خواهریو شوهر خواهری رفتن ازنزدیک دیدنشو باش حرفیدم

البته به اصرار مامانش

پسره قبل ما رفته بوده تحقیق

بگو جناب با فامیل ما دوسه جون جونین

بعدش این فامیله ما شماره مارو بهش داده بوده

بعدش مامانش منو تو استخر دیده و بی خبر زنگیده خونمون

تازه فهمیده بودن من همونم

کارش اصلا قشنگ نبود که هنوز اجازه نداده بودیم که حتی بیاد منو ببینه

اما اون رفته بود از این دوستش پرس و جو

شوهرخواهریم گفت عمرا نمیزارم ستاررو حرومش کنید

با دادنش به ادم الکی،پسره شل و ول بوده

خلاصه 1نه خوشگل بهشون گفتیم

این هفته هم 2،3نفرزنگیدن

یکیشون که نمایشگاه چوب داشت بهش گفتیم نه

یکیشونم مهندس عمرانه و اشنا در اومدن

اونام قراره شنبه بیان اینجا

اما من نگرانه اینم که فهمیدن اشناییم

میترسم تو رودروایستی گیرکنن

اینم از این

دیگه چی نگفتم؟؟؟؟؟

اهان مهندس .ب هم همچنان مارو در بلاتکلیفی قرار داده است

استادمم که گفت واست سپردم

اما هنوز چیزی نشده

فعلا که ازصنف علافان و بیکاران خارج نشدیم



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد