-
قضیه داداشی
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 01:05
داداشی ۱۱ سالشه و کلاس اول راهنمایی راستش امروزامتحان میان ترم زبان داشت دیشب من داشتم ازش میپرسیدمو اینا فهمیدم هیچی بلد نیست حقم داشت معلم نمیدونم چی بهش بگم برداشته برداشته فقط حروف کوچیک انگلیسیوبه اینا یادداده بعدم ۱ نمونه سوال بهشون داده بود که توش ازشون اونارم میخواست منو بگی عصبانی داداشیو که هرشب ۱۱ میخوابه...
-
داداشی
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 00:28
اعصابم داغونه بشدت اونم فقط و فقط بخاطر داداشی کلا پسرا و مردا باعث اعصاب خوردین انگارا
-
مزاح
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 19:03
اخر تلش بهم میگه کفتم بزنگم تاکمی مزاح کنیم وتمام وجود منو چقدرتنفر میگیره بخاطرجملش دلم میخواد بهش بگم............ تماس تموم میشه، به خیال خودش باخوبی وخوشی وکلی انرژی ومزاح اما خبرنداره اینطرف خط،اینجا یه حس بد ،یاشایدم بدترین حس تووجود من متولدشده اره عزیزم بهت تبریک میگم برای متولدکردن این حس حسی که شایدبشه...
-
فردا و ....
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 19:01
حس میکنم دیگه حس و حالم مثل قبلانیست،دلم می خوادبهانه بیارم براش دلم می خواد بهش بگم نه،اما نمیشه،اما نمیگم هان؟ستاره خانوم قدرت نه گفتنت کجارفته؟ دوس ندارم صبح بشه،دوست ندارم فردابیاد،دوس ندارم .... می خواستم فردابرم پیش مهندس پنبه ایم،اما نمیشه انگار حس میکنم رفتن دنبال مهندس پنبه ای ورشته وشغلم خیلی بهتر از ........
-
سستم م
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 18:55
می خوام بنویسم اما نمیشه اولین دلیلش حس وحالم وکارای عقب موندمه که اجازه ی نوشتن بهم نمیده دومین دلیلشم اینکه چندروزیه ازکافی نت انلاین میشم نوشتن برام تو کافی نت سخته روزای خوبی نیس مهندس پنبه ای منتظر که من کتاباروبخونم برم پیشش اما من نخوندمشون کوپول چندشب پیش دعوتم کرده کیش،اما نمی خوام برم پریشب بهم میگه نمیای...
-
صدای کوپول
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 21:26
همین الان کوپول اس داده میگه وقتی ازت خبری نیست حتما کسی دورت هست و خوشی عین جملش هرکس هست بدونه چه تن نازیو داره٬قدرتوبدونه خبرنداره قلمبش تنهاس٬تنهای تنها
-
خاص
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 21:22
۱نگاه خاص به همراه یکم لبخند بعنوان چاشنی بنظر من معنی داره شایدبشه گفت خریدارانس شایدبشه گفت مقبولانس شایدبشه گفت رضایتمندانس شایدبشه گفت خوشبختانس شایدبشه گفت دوستدارانس شایدبشه گفت پیشنهادانس شایدبشه گفت عمیقانس شایدبشه گفت وقیحانس شایدبشه گفت همه اینا هس شایدم بشه گفت مضحکانس درهرحال بنظر من معنی دارانس
-
حامد
شنبه 28 آبانماه سال 1390 15:53
حامدنسرین دیشب نصف شب بم زنگ زده٬جوابشوندادم چون میدونستم دردش چیه بعدشروع کرده اس دادن٬اخرشم دیشب بهش گفتم جریان چی بوده باباجریان چندشب به دل سیرخندیدن ما بودتو خوابگاه.
-
مهندس پنبه ای
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 20:17
وقتی دارم پله پله میام پایین انگاردارم پاموروابرامی ذارم،تمام وجودم سرشارازلذت دوس دارم برگردم پشت سرم وتمام وجودم چشم بشه ونگاهش کنم،برنیمگردم اما همه جلوی چشممن صورت سفید و پراز چین وچروکش،چین وچروکایی که صورتشو زینت دادن وحاکی از 1عمرتجربن،حاکی از1عمر تلاش،حاکی از1عمر......،چشمای خسته اماپرانرژی پشت عینکش،لباش که...
-
غلط انداز
شنبه 21 آبانماه سال 1390 18:23
صبح مربی کلاس تنیسم گیرداده تو چرا راکت نمیخری؟ بهش میگم بخداروم نمیشه بگم راکت میخوام میگه تو؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! میگم اره٬بخدا هفته ای ۲۰۰٬۳۰۰ تومن حداقل بابام برام پیاده میشه دیگه روم نمیشه بگم ۲۰۰برا راکت میخوام میگه تو چکارمیکنی اینهمه پولو نکنه برادوس پسرتم تو شارژمیخری مرده بودم ازخنده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آبانماه سال 1390 00:42
پرواز کن آنگونه که میخواهی وگرنه پروازت میدهند آنگونه که میخواهند . . .
-
پیشی جدید
شنبه 21 آبانماه سال 1390 00:03
بعد از مدتها امشب باهاش اروم شدم اوهوم انلاین بودم که انلاین شد منتظر پی امش نبودم اما اون پی ام داد حال جوجورو پرسید وقتی پیشی باشه مگه دل جوجواروم میگیره حالمو پرسید سراغ پایان ناممو گرفت سراغ تنیسمو گرفت سراغ زبانمو گرفت سراغ کلاس رویتمو گرفت مثل باباها چکم میکرد که ببینه کارامو انجام میدم یا نه اما خودش پیشی...
-
بغل
جمعه 20 آبانماه سال 1390 02:32
امدم تو تختم اماده خوابم ۱نگاه میندازم به گوشیم یادم میفته امشب هیچکی بهم شب بخیر نگفته دلم میگیره بدتراز اون ۱دفعه با تمام وجود دلم بغل میخواد چم شده من عادت دارم به هوسای وقت و بی وقت اما خواستن ۱بغل خالی اونم الان اونم تو اتاق خودم اونم .................. فکرکن که اگه الان هرم بدنش گرمت میکرد فکرکن که اگه الان...
-
هتل ....
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 19:36
من بی می ناب زیستن نتوانم٬ بی باده ٬ کشیدبارتن نتوانم٬ من بنده ان دمم که ساقی گوید: « یک جام دگر بگیر » و من نتوانم. بیاد دی پارسال
-
انرژی
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 01:46
دلم انرژی برا حرکت میخواد انرژی نه دلم هول میخواد دلم میخواد یکی هولم بده هولم بده تا این موتورخفه کرده باز راه بیفته لجباز هرشب داره لجبازی میکنه وای که چقد مقاومت جلوی ۱لجباز سخته و همینطور طرف حساب ۱خونسرد بودن امشب با خواهری حرف بود تو ماشین بهش میگم دیگه با پیشی نمیحرفیم میگه چه بهتر٬خداروشکر ومن با احساس خفگی...
-
متنفرم
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 14:09
از هرچی مرد متنفرم. بازم این پست تکرار شد. و بازهم .............
-
برف پاییزی
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 13:15
صبح با صدای تلفن خونه ازخواب میپرم بابایی زنگ زده به خانومش که بهش بگه خانوم داره برف میاد یکم بعدباز باصدای ذوق مامانو داداشی از خواب میپرم مامانی چشمای داداشیو گرفته و بردتش پشت پنجره داداشیم کلی سورپرایز شده ومنم تو تختمم و .......... جدیدا دیده نمیشم مگر وقتاییکه غر غر وجودشون میاد پایین میان دم در اتاقمو ۱غری...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 12:53
دیروز نازی بهم میگه بیخیال نوشتن شو راست میگه یاداین میفتم که خیلیا با خوندن اینجا چه قضاوتایی که نکردن یکی از اخریناشم انگ هرزگی اره اون یکی بهم میگه میگه اینا اسمش هرزگیه اره راس میگه شایددارم میشم ۱هرزه و شایم شدم ۱فاحشه و خودمو میزنم به اون راه خودم بدونم اشکال نداره اما اونیکه میاداینجا حق ابراز همچین نظریو نداره...
-
تلخ مثل ....
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 15:12
مزه ی ۱صبح بارونی پاییزی که باویبره گوشیت ازخواب بیدار شی و بعدشم بازباویبره گوشی به بیرون دعوت شی و خوابالو پاشی لباس بپوشی و آماده شی تا بیان دنبالت و برید که ۱روز خاصو بسازید بنطرتون تلخ یا شیرین؟ بنظر من تو اوج شیرینی بازم تلخه درست مثل مزه ی ۱کاپوچینوی مخصوص تو ۱کافه تلخ ٬که بشینی پشت میزو کنارت ۱دنیا گل باشه...
-
چیزی نیست که....
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 01:25
۵شنبه بهش میگم احتیج به یاداوری قراربعدی هست مهندس ... ؟ میگه نه دیگه٬یادداشت کردم٬یادم میمونه امروز کلی برنامه هاموریختم بهم ۱ساعت توراه بودم رفتم دفتر میبینم لامپاخاموشه درم بستس واقعاداشتم منفجرمیشدم از عصبانیت بهش زنگ زدم اولش که جواب نمیده بعدم وقتی برداشته بهش میگم قرارمون که یادتون نرفته میگه وای ی ی ی ی مگه...
-
چگونه
شنبه 14 آبانماه سال 1390 14:55
همان چاه که خنده تان از آن فواره می زند بسا پر از اشکهای شماست. و دیگرچگونه می تواند بود؟ هرچه غم عمیق تر در وجودتان حکاکی کند ،شادی بیشتری می انبارید. هنگام که شادمانید ،به درون جان تان نگاهی ژرف کنید درخواهید یافت آنچه که غمگین تان می کرد همان است که شادمانتان می کند.
-
علی اقا
شنبه 14 آبانماه سال 1390 12:59
دلم کاپوچینوی مخصوص علی آقارومیخواد همونکه نمیدونم چی توش میریخت که اینقد مستت میکرد ومیبردت تودنیای خودت حتی دیگه علی اقام نیست که وقتی میبینتمون زودزود برامون کاپوچینوی تلخ اماده کنه وماهم حی بگیم : علی اقانمیخوام اومده بودم فقط بخودتون سربزنم وعلی اقام بگه من قلمبرو نشناسم بایدبرم بمیرم علی اقا پاشیدبیایددیگه هرچی...
-
خسته ام
شنبه 14 آبانماه سال 1390 12:43
کاممان تلخ است بدجور خستم روحم خستس خستم ازاین زندگی خستم ازادمای دوروبرم دلم قد۱دنیا ازمامان بابام گرفته دوس دارم ازخونه بزارم برم اما کجا؟پیش کی؟ هیچکی نیست اگرم کسی حاضربشه هزینه سنگینی ازم میخواد هزینه ای که دیگه نمیشه بدستش اورد اگرپرداختش کنی هزینه ای که ریشه دروجودت داره پس مجبوری بخاطرریشه هاتم که مونده بشینی...
-
حکاکی
جمعه 13 آبانماه سال 1390 23:45
امشب بعد مدتی بازبامامان دعوام شد اونم سر چی به داداشی گفتم اینقد نفهمی که جلوی فلانی رفتی نشستی جلو٬مامان اومده عقب مامان خانوم زمین و به زمان دوختن هم مامان هم بابا کلی ............ دلم بدجور گرفته ازهمه ازاینکه حتی تو خونمونم اینقد تنهام ازاینکه حتی مامان بابام گاهی نمیخوانم میدونم جدیدا بدحرف میزنم امالایق اینهمه...
-
لجباز
جمعه 13 آبانماه سال 1390 01:58
بعدازظهر لجباز بهم زنگ زده گوشیو برداشتم میگم بله از صدام میفهمه حالم روبراه نیس شروع میکنه حرف زدن حوصله حرفاشو ندارم گوشیو قطع میکنم اما از اونجاییکه ازاسمشم پیداس اون ول کن ماجرانیس مخصوصا که فهمیده حالمم خوب نیس اینقدزنگیده تابالاخره جواب دادم شروع کرده قربون صدقه رفتن که چرا بیحالیو ال و بل بهش میگم اصلا تو...
-
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 20:11
چرا ادم مجبوره تو زندگیش جنس مذکر تحمل کنه؟ چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
بی تو
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 17:06
من دلخوشیم به تورو دیدنه عشقت همیشه تو قلب منه من با تو به همه جا میرسم دنیام تویی٬بی تو من بیکسم
-
حواس پرت
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 17:04
دیشب بهش زنگیدم بعدسلام و احولپرسی میگم مهندس ...... چی شد کلاس؟ میگه این دوستتون مریض شده حالش بدبوده وبیمارستان شاخام درمیاد میام بهش بگم دوست من؟!!!!!!!!! هیچی نمیگم اونم فوری میگه اتفاقا امشب میخاستم بهتون زنگ بزنم بهش میگم بله دستتون درد نکنه میگه فردا ۸.۳۰ میبینمتون میکم اکی گوشیو که قطع میکنم میخواستم خفش کنم...
-
لطف
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 00:08
بهش میگم شماره کارتتوبده میخوام لطفتوجبران کنم میگه عجله ای نیس میگم میدونم اما اینجوری راحتترم میگه اذیت نکن هروقت لازم داشتم بهت میگم موندم چی بهش بگم دوباره خودش میگه اصلا بروازطرف من همشو برا خودت کادو بخر نمیدونستم چی بهش بگم کادو....................... با پول اون............. وسلیقه من ....... نمیخوام ..........
-
لعنت
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 19:18
از اینهمه بی برنامگی خسته شدم خودم هم دیگر تحمل خودم را ندارم دلم اکتیوی میخواد دلم صبح تا شب کار میخواهد دلم میخواهد شب هم بزور کتابم رابگذارم کنار اما حیف که همیشه اینها حسرتی بیش نیست من موندم که چرااینقدتنبل شدم چم شده؟؟؟؟؟؟؟ چرااینقدبا قبلنا فرق کردم؟؟؟؟ لعنت بمن که اینقدتنبل شدم پایان نامه ای که قراربود ۲۵مهر...