-
بهت
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 18:26
۱۳اذرسال۸۷ اتفاق ناراحت کننده ای برا من افتاد نتایجش همیشه همراهمه اون روزا فراموش نمیشه ۱۳اذرسال۸۸ همون اتفاق برا بهترین دوستم افتاده و من در بهت و حیرته کاملم اما با تمامه وجود ارزو میکنم این اتفاق مثل پارسال تموم نشه امیدوارم کامش تلخ نشه اونجوریکه کام من تلخ شد تلخیی که هیچ شیرینیی جبرانش نمیکنه دیشب که داشتم اون...
-
نیست
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 12:41
بالاخره ما اومدیم این روزا اتفاقای کوچیک وبزرگه زیادی افتاده بچه ها۱هفته ای پیشمون بودن اما هیچوقت قبل تکرار نمیشه هممون عوض شده بودیم اما بازتنهامون گذاشتنو رفتن روزای خوبی نیست من بدجوراحتیاج به خنه دارم اصلا روبراه نیستم پیشی چندشب پیش رفت ۱سفره کاری شب ساعته ۱۲ بهش پیام دادم که : داری برا۲هفته میری اما....... ساعت...
-
سلام
شنبه 30 آبانماه سال 1388 16:18
سلام دلم ۱ عالمه برا اینجا و دوستام تنگیده بود اما هستم الان هستم دلم میخواد بنویسم مینویسم مینویسم م خیلی زود
-
اومدم
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 13:32
مینویسم اما همش میپره دیگه دوس ندارم بگم اما.............. این روزا بد نیست,دارن پشته سره هم میگذرن و من تو این روزها دارم تجربه های جدیدی کسب میکنم هرروز فکره جدیدی منو بخودش مشغول میکنه اما ................... این روزها با1دوستی اشنا شدم 1دوستی که تابحال شبیهشو ندیده بودم چندروز پیش بچه ها بهم میگن جوجو چه خبره؟...
-
باز شده.
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 20:10
دمدمای غروب بود گوشیم زنگ خورد,نازی بود,رفتم توحیاط جواب بدم اشفته بود بهم گفت جوجو اسم اقای .... چی بود؟ گفتم ..... گفت فامیلیش دقیق چی بود؟ گفتم ...... گفت مطمنی؟ گفتم اره چطورمگه؟ گفت اخه دمه دره مغازش حجله گذاشتن گفتم چی؟؟؟!!!!!! گفتم فکرکنم برادرش چیزیش شده تلوقطع کردم زنگ زدم خونه,مامان صداش گرفته بود به مامان...
-
نمیشه
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 00:41
پره حرفم پره اتفاقای تلخ وشیرین پره خاطراته قشنگ ودوس داشتنی پره اشکم به حدیکه....... اما زبونم بسته ششده نمیشه بنویسم نمیشه بگم خدایا خودت کمکم کن خدایا خودت کمکشون کن
-
اخبار
شنبه 2 آبانماه سال 1388 14:13
روزهادارن از پی هم میگذرند وماهم دنبا خودشان می کشانند. نوشتن یادم رفته,دلم میخوادبنویسم اما نمیشه. پس بهترین کار اینکه 1اماره کلی از این روزا بگم ***خبرازدانشگاه: 5شنبه کلاس طرح داشتیم به معنای واقعی خوب بود,خستگیاش 1طرف اما خوب بود حتی زدنه اسکیسش بازم اسکیس داشتیم اما اینبار باید اسکیس در مدت زمان سوختنه 3شمع تمام...
-
لذت تازه
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 12:56
لذت تازه شب گذشته,لذتی تازه کشف کردم.تازه می خواستم از ان بهره ببرم که فرشته وابلیسی به خانه ام هجوم اوردند.دراستانه خانه به یکدیگر رسیدند و برسر این لذت تازه افریده شده ام به ستیز ایستادند.یکی شان فریاد میزد: گناه است. دیگری می گفت: عین تقواست. جبران خلیل جبران نظر شما چیه؟ گناههه؟؟؟ یا تقواس؟؟؟؟ نوشته های جبرانو...
-
وای
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 19:19
دارم میرم خونه. خوشحالم. اخه دلم تنگیده بود. فرداصبح من هم بغله مامانی رفتم هم بغل بابایی وای چه لذتی داره که نصفه شب برسی و بابایی بیاددنبالت و توخیابون بغلت کنه, بعدسوارماشین بشی و بیای خونه, وای چه لذتی داره مامانی منتظرت باشه و بپری بغلش و همه وجودت بشه چشم و بهش زل بزنی و اونم بتو زل بزنه, وای چه لذتی داره که...
-
خل
جمعه 17 مهرماه سال 1388 19:38
خل شدم مینویسم .حذف میکنم.باز ثبت میکنم. بدک نیستم اما خوبم نیستم. میام کافی نت,,وب بچه هارو میخونم وقت که روبه اتمامه یادم میفته قصد داشتم خودمم بنویسم. همین میشه که پستام اینقدبی سروتهه. اینروزا نسبت به پیشی سردرگمم حس میکنم دیگه دوسش ندارم اما باید بگم دوسم ندارم این دوست و ازدست بدم. پیشی اولاش برام 1استادبود اما...
-
نمیخوام
جمعه 17 مهرماه سال 1388 19:27
چهارشنبه۱۵مهرماه۱۳۸۸ بین کلاسا با بچه ها رفته بودیم سلف دیدیم گوشیم داره میزنگه؛پیشی بود ۱نگام به گوشی بود,1نگام به دوستام انگار فرصت برابررسی قضیه نداشتم رفتم بیرون دکمه سبزو فشار میدم بفرمایید؟ پیشی:سلام من:سلام پیشی:خوبید من:متشکر پیشی:کجایی؟دانشگاه؟ من:سلف ...:چکارمیکنی؟ ..:اومدیم صبحانه بخوریم...
-
زود باش
جمعه 17 مهرماه سال 1388 19:21
دوشنبه۱۳ مهرماه سال۱۳۸۸ حذف شد شاید اصلانبایدمینوشتم اما حالا حذفش میکنم.
-
زودباش
جمعه 17 مهرماه سال 1388 18:49
دوشنبه۱۳مهرسال۱۳۸۸ ای دیمو باز میکنم ۱نگاه میندازم به اد لیستم فقط ۱نفر چراغش روشنه. تودلم غوغا میشه باورم نمیشه که دستام دارن میلرزن اره دستام داره میلرزه من مدتیست که توفکرشم دوست دارم بدونم چکار میکنه من.......... منکه 1روز پراز تنفربودم چی شده باز اینجوری شدم میدونم هیچ کاری نمیکنی میدونم رنجوندمت میدونم شاید با...
-
نمیاد
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 13:15
پره حرفم پره دلتنگیم پره اشکم اما هیچکدوم بزبونم نمیاد پس سکوت میکنم.
-
ترم۵
جمعه 10 مهرماه سال 1388 18:41
بالخره دیروز مهمترین کلاسم تشکیل شد طرح معماری ۲ با ۱استاد ماه که هیچ وقت تکراری نمیشه دیروزم مثل همیشه اومد سره کلاس و کلاسشو متفاوت با بقیه شروع کرد. اومده به ما میگه شما شروع کنید میخواست حرف بزنیم,شروع کردیم اما هیچ کدوم نتونستیم 1بحث ودرست به بحث بزاریم خلاصه تعدادمون کم کم زیاد شد همگروهیامونوشناختیم هرچنداز قبل...
-
ترم جدید
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 19:22
قراربودچهارشنبه بیام دیاره دانشجویی اما بلطف همکلاسیها که گفتن ما کلاس نمیایم ما هم نیمدیم ماندیم برای مراسم جشن نامزدیه دخترعمه جانمان تعریفات بماند برای بعد بالاخره یکشنبه با مامانی وبابایو خان داداشی اومدیم اسباب کشی کردم ,خوابگاه جدیدم خوبه بچه هاشم خوبن کم کم باهاشون صمیمی میشیم فعلاسیسیتمای خوابگاه وصل...
-
دعا
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 18:43
چندوقتی نبودم حالا که اومدم اول میخوام ۱توصیه کنم,1خواهش میخوام خواهش کنم که: همگی برای یه پسر جوون.. یه انسان..یه هم نوع.. یه هموطن بیست و دو ساله که قرار بود دو سال دیگه باباش تو لباس فارق التحصیلی پزشکی ببینتش و الان تولباس آبی تخت آی سی یو آروم و بی صدا خوابیده دعا کنیم. دعاکنید دل خانودش شاد بشه. دعاکنید برای...
-
رفتن دوستا
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 20:42
رفتم به خونه گنجیشگ و گربه سر بزنم دیدم دارن خداحافظی میکنن دلم گرفته,صورتم خیس خیسه اخه باخوندنشون ............. گربه وگنجیشک دارن میرن پیچ ومهره بیخبر رفتن لدا وسوان دیگه نمی نویسن خب ذلم از الان برا همشون تنگ شده خب شایداونام حق دارن اما ماهم بهشون وابسته شده بودیم الان ۱چیزحالموبدتر میکنه حسرت اینکه جرابعضی پستای...
-
نمیدونم
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1388 00:52
دلم میخواد بنویسم اما حس میکنم نمیشه این روزا خوب نیستم کسی ام نیست خوبم کنه ۴شنبه قراره با ماما اینا برم ,هنوزم کارامو نکردم ,البته این رفتن خیلی استرس نداره چون 5شنبه باز با مامان اینا برمیگردم اما من حالم عجیبه خلاصه که اپیدن فعلا برامون کار سختیست.
-
عیدفطر
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1388 13:44
طعم شیرین فطر گوارای وجودتان.
-
دلکم
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 21:00
"دل من بغضتو بشکن غریبگی نکن با من دلکم ببار مثل ابر بهار دلکم " چقدرقشنگه که ادم مثل ۱مادر مهربون با دلش حرف بزنه چقدر قشنگه که بغلش کنی و بگی غصه نخور دلم همه کسم دیشب تو تاریکی شب تو سکوت تو تنهایی تو تختم رسیدم به اهنگ دلکم بااینکه بندرت پیش میاد که من حواسم با خودم باشه اما دیشب فکرم و حواسم مال خودم...
-
باز
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 15:14
بازمن دلم هوای دوستیو کرد که هیچوقت نداشتمش میدونم خلم,زیادیم خلم اما ........................................ خب من همیشه حسرت داشتم اون دوسته خاصو داشته باشم اما هنوزاون دوست وپیدانکردم اخرشم اون دوست وپیدا نمیکنم همونی که نمیدونم کیه اما از ته دل دوسش دارم همونو میگم. میترسم اخرشم پیداش نکنم. دوست دوست داشتنیه...
-
چندروز
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 13:52
چندروزی نبودم این چندروزه از نعمت سیستم و اینترنت بی بهره بودم,اخه خونه مامانجونم بودم , وبایداعنراف کنم دلمم برا محیط مجازی,برا دوست جونام,برا اینجا,برا ..... تنگیده بود. مامان بابا میگن معتاد شدم به اینترنت اما اینجوری نیست,این چند روزه بهم ثابت شد اعتیاد و عادت نیست درسته خب دلم میخواست بیام اپ کنم,به 2.3تا از...
-
بالاخره
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1388 14:36
ازاول شهریورتاحالادنبال مانتومورد علاقم بودم. اخه من سخت خرید میکنم بدپسند نیستم اما قبل خرید1تصوردهنی ازش دارم وقتی میرم خرید میگردم دنبال تصورم. اوایل شهریور 1مانتودیدم که هم ساده بود هم راحت و هم شیک ومناسب برا دانشگاه اما اون رنگی که من میخواستم نداشت یعنی درواقع 1ازش بیشترنداشت اصلا کاریش نمیشدکرد ازاون موقع...
-
بطالت
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 00:52
بنظرشما وبگردی کاره بیهوده ای ه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همین الان ۱ بزرگتر داشت بم میگفت : بهترین لحظه های عمرمو دارم به بطالت میگذرونم شمام با اون بزرگتر موافقید؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لطفا جواب بدید شمام با حرفش موافقید؟؟؟؟
-
گاهی...
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 19:01
گاهی از همه چی فراری میشم گاهی دنبال بهونه وبهونه گیری میگردم البته از این گاهی ها برا همه مخصوصا ماها همیشه هست اما گاهی هایی که من الان دارم میگم غیراز اون همیشگی هاست. اره باز من شدم ۱دختربچه بهونه گیر یکی نیست بمن بگه توکی خوب بودی که حالا باشی بخدادست خودم نیست انگار روحرفا وبرخوردا حساسم ازاین دخترای خاله زنک...
-
استرس
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 23:00
راستش کلاسا داره شروع میشه بایدکم کم اماده برا رفتن به دیار غربت بشم تو کل این مدت وقتایی بود که باتمام وجود دلم میخواسته اونجامیبودم دلم تنهایی های اونجا رو میخواسته دلم دخترانگی های اونجارو میخواسته دلم میخواسته الان اونجامیبودم و دلتنگ خونه دلم میخواسته اونجا بودم وکلی پروژه وکار داشتم دلم میخواسته اونجا باشمو صبح...
-
خریت
جمعه 20 شهریورماه سال 1388 23:20
حالم خوب بود مامان ایناداشتن میرفتن خونه مادرجون من گفتم نمیام فکرمیکردم ادم شدم میشینم سرکارام اما انگارقرارنیست من ادم بشم کلی وبگردی کردیم الانم مثل چی پشیمونم که چرانرفتم ۱کم بانازی حرف زدیم خونه نبود نچسبید بدتردلتنگش شدم الان دلم میخواست میتونستم باش بحرفم کل شماره های گوشیموگشتم اما کسی که مثل نازی باشه...
-
ترم ...
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 13:07
سلام دیشب اولین شب قدرامسال بود من هم شبای قدروخیلی دوست دارم هم خیلی بهشون اعتقاددارم ۲سال بود که شبای قدر بهم اونجوری که بایدحال نمیداد بدشانسیه دیگه, اینجورشباادم سرش بابنده های خدا شلوغ میشه مثلا دیشبم من کلی مشغله داشتم بایدانتخاب واحدمیکردم. کارمم به مشکل برخورده بود اصلافکرشم نمیکردم انتخاب واحدم به این محشری...
-
مرسی
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 15:45
امروز بنانه اومده بود خونمون بنانه نی نی خواهرجونیه. اون وسطاکه داشتم باش بازی میکردم حس کردم دست چپش تکون نمیخوره وای انگار دنیا روسرم خراب شد دقت کردم اما حدسم درست بود دست که بدستش میزدم جیغ میزدوگریه میکرد خیلی بدبود اخه نی نی ۴ماهه اگه دسش چیزیش بشه خیلی بده به خواهرجونی نگفتم اما مامانم که فهمیدگفت: انگار دستش...