اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

سال 93

مدتهاست ننوشتم

نمیدونم ازکجا شروع کنم

سال نوی همتون مبارک

امیدوارم سال خوب و خوشی پیش رو داشته باشید

سال جدید ما که سال خوبی بود

امساله عید برا اولین بار من رفتم خونه خدا

با اینکه حس میکردم امادگی رفتن به همچین جاییو ندارم

اما قسمتمون شد وخدادعوتمون کرد

برا شهادت حضرت فاظمه (س) مکه بودیم

شب شهادت با چشمای خیس برای

خونه ی پرغم حضرت علی و فاطمه

برا بار دوم محرم شده بودیمو  داشتیم اعمالمونو بجا میاوردیم

نمیدونم چی بگم از سفر

میدونی بیشترین چیزاییکه تو ذهنم میاد از سفرمون

مظلومیت شیعس

اینکه ما سوزنیم در برابر انباری از کاه

اینکه با همه و همه مدارا میکننو فقط ایرانیان که خارن تو چشمشون

اینکه بهر نحوی میخوان از ایممون دورمون کنن

اینکه دستمونو رو به همه جا بستن

اما دلم خوشه به اینکه

با همه سختگیریاشون ما همه جا رفتیمو

همه چی خوندیمو به دل سیر زیارت کردیم

با افتخار میگم که ما همه دعایی تو روضه رضوان خوندیم

نزدیک ستون توبه روی فرشای سبز دهها نماز خوندم

اونم نماز دلچسبی که سرمون رو بزاریم رو تربت پاک امام حسین (ع)

میدونی من حس تعلق داشتم به مدینه

مدینه برا ما شیعیانه

هرچندکه دستمون از نزدیک شدن به مزار مطهر امامون کوتاهه

و حتی نمیزارن نزدیک دیوار بقیع بشیم

چندباری که رفتیم نزدیک دیوار بقیع

اینقد شرطه ها با رفتار بد باهامون برخورد کردن

که با چشم گریون رفتیم سمت داخل مسجدالنبی

اما خوب بجاش وقت نماز جمعه

رفتیم پشت دیوار بقیع و نمازخوندیم

بعد ازدل کندن از مدینه هم که

با لباسای سفید احرام عازم مسجد شجره شدیم

برا لبیک گفتن و محرم شدن

خورده بودیم به اول ماه

و این سعادت نصیبمون شده بود که تو 1عمره

بتونیم 2تا حج به جا بیاریم برا خودمون

قبل از اذان مغرب با کلی استرس و نگرانی محرم شدیم

وقتی منتظر مردای کاروان بودیم

یکی از همسفرامون که کل کاروان از این خانواده تعریف میکردن

اومد کنار مامانم به نیت خواستگاری برا پسرش

پسری که فوق العاده چشم پاک و خوب و با شخصیت بود

اونام مثل بقیه همسفرا فکر کرده بودن من سنم کمه

به پسرشون نمیخوردم

دیگه مامان با کلی ارزوی خوب ازخانوم ش یا ف جدا شده بود

جالب بود کل کاروان حدس زده بودن من فوقش 18 سالم باشه

بعد همه هنگ میکردن میفهمیدن من سال سال اول ارشدم

شبی که رسیدیم مکه

وقتی رفتیم تو خونه خدا

هممون شکه شده بودیم

اما اینبار از اینکه اونهمه عظمتی که دنبالش میگشتیم چرا نیست

مسجدالحرام دیگه مثل سابق نیست

ماهایی که منتظر دیدن کعبه بودیم با دیدنش اشکمون نیومد

نمیدونم شاید چون خسته بودیم

شاید چون استرس داشتیم

خلاصه که 2شروع کردیم اعمال بجا اوردن

و8صبح خسته و داغون برگشتیم هتل

طواف نسامون خورد به نماز صبح و کارمون طولانی شده بود

هممون له بویم

فقط میخواستیم بریم بخوابیم

2شب بعدش باز ما رفتیم مسجد تنعیم و باز محرم شدیم

اما اینبار اعمالمون 3ساعت طول کشید

مکه خیلی کوتاه بود

کوتاه و شلوغ

خیلی از مکه چیزی نفهمیدیم

کفشامونم تو خونه خدا گم کردیم

قراره خدا خیلی زود باز بطلبتمون

خلاصه که مختصرو مفید سعی کردم بنویسم دیگه

بنویسم که یادم بمونن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد