اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

درس نمیخونم

چرا اینجانب ادم نمی شوم؟

شماها نظر خاصی برا ادم شدن من ندارید؟


سکوت

گفته بودم دوسته مامانم بهش گفته ۱خانوادن کانادا که دنبال عروس میگردن؟ 

یادم نیست گفتم یا نه 

چندوقت پیش مهمونی بودیم  

دوست مامانم به مامانم گفت خانواده یکی از فامیلامون 

از کانادا اومدن که عروس بگیرن و باز برگردن 

دنبال دختر خوب و اینجوری و اونجوری میگردن 

شمارتونو بدم زنگ بزنن خونتون 

مامان نه گذاشت نه برداشت گفت نه 

من دخترمو بدم ببرن اونسر دنیا؟؟؟ 

نه اصلا 

یکی دیگه از دوستای مامانم گفت خودش اینجا نشسته 

اول نظرستاررو بپرس بعد بگو نه 

همشون نگاه کردن بمن 

منم خندیدمو نگاه کردم به مامانم 

خلاصه گدشت 

امروز مامانم باز دوستشو دیده 

میگفت گفته ۱۰روز دیگه دارن میرن 

دختر بابا میلشونم پیدا نکردن 

شمارتونو بدم بهشون که بیان خونتون؟  

مامان باز گفته نه 

میگه نه ۱بار نه ۲بار شاید ۱۰بار گفته 

ومنم هر ۱۰ بار بهش گفتم نه 

تو دلم میگم خب چرا؟ مگه چه بدی داره؟؟؟ 

اما نمی تونم به مامانم بگم که 

از بین همه ادمایی که زنگیدن 

کنجکاو شدم اینارو ببینم 

ببینم کینو چین 

چه ادمی میتونه باشه که ۲۰ سال باشه اونجان 

وحالا اومدن اینجا که از اینجا عروس بگیرن ببرن 

اونم چی میگن دختر تهرانی نمیخوایم 

دختریم که بیاد اونجا جو بگیرتش نمی خوایم 

جالبم هست میگن بعد ۲۰سال اونجا حجابشون کامل کامله 

میگفتن مانتو میپوشن اما با دستکشو حجاب کامل که مثل چادره 

دلم میخواد ببینمشون 

هیچکدوم از اینا که اومدن بدل من نبودن 

اما اینارو دوس دارم ببینم که بلطف مامانجان نمیشه 

درواقع دارم فکر میکنم میبینم مامان اینا با در نظر گرفتن معیارای من 

اول و اخر با نظر خودشون اجازه میدن کسی بیاد یا نیاد 

و این جالبه در نوع خودش 

جالب و ............... 

میدونم حق با مامانه 

و من فکر نکنم حتی چند ماهم بتونم دوری اونم اینهمرو تحکل کنم 

اما کنجکاو شدم ببینمشون و کنجکاو شدم زیر دره بین اونا قرار بگیرم 

۱حس درونیه بمنم مربوط نیست 

فکر اشتباهم نکنید 

اما ۱چیز حقیقته 

من زندگی تو ۱شهر دیگرو دوس دارم 

زیادی نزدیک بودن به فامیل تو اخلاقیات من نمی گنجه 

با ۱شهر دیگه موافقم 

حتی با کشور دیگم موافقم 

اما بشرطیکه بتونم دووم بیارم 

که فکر نکنم بتونم 

درهر حال مامانجان گفتن نه 

و من هم اگر بگم بگو اره 

مامانم فکر میکنه ...... 

پس سکوت اختیار میکنیم

اخبار روزانه

میخوام بنویسم اما از کجا و چیشو نمیدونم

دیروز مثلا روز دختر بود

اما هیچکی بهمون تبریک نگفت

مامان بابا که امروز بعد گفتن من یادشون اومد

پیشیم که هیچی

دوستامم که امسال تبریک نگفتن

خلاصه که هیچی

دیشب با خواهری رفتیم بیرون

خانم فروشندهه میگه خواهرید

خواهرم میگه میخوره خواهر باشیم؟

خانمه میگه کپی همید

ما واقعن؟؟؟

میگه اره خیلی

خواهری میگه اخه چشمای ستاره درشتتره

فرم بینیامون یکی نیست

لبامون ۱مدل نیست

فرم صورتامون اصلا یکی نیست چطور میشه

خیلی جالب بود

ما اصلا شبیه هم نیستیم

اما جدیدا ۱سریا میگن خیلی شبیهید

چمیدونم واللا

۱چیز دیگم دیشب خیلی باحال بود

اصلا هر مغازه ای میرفتیم ۱دختر میومد توش

شروع میکرد به حرف و خندیدنو

خلاصه حال کردن لفظی باهم

تهش فروشنده میگفت هواتون دارمو

۱تخفیف توپول

یا اینکه مجانی جنسو بهشون میدادن

قبلنا اینقد فاحش نبود

اما دیشب اصلا ۱چیز عجیبی بود

دیگه اینکه کلا منم دیشب هیچی نخریدم

بعدش دیگه دیشب باز رگ دپیم زده بود بالا

دیروز امروزم درس نخوندم

بعدش اینکه چندروز پیش ۱خواستگار زنگیده بود

پسره حسابدار ۱ارگان بود

۷تا بچه بودن

خونشونم سمت ما نبود

سر ناهار مامان داشت اطلاعات از صبح تا ظهر خونرو میداد

مامان خوششو نیمده بود و ۱جوری ازشون میگفت

خلاصه گفت بهشون گفتم باز بزنگن که جواب بدم

بابا گفت بهشون بگو نه

۷تا بچن

دختر من نمیتونه از پسشون بر بیاد

یعنی من کیف کرده بودم

خب بالاخره مامان بابا بچشونو میشناسن دیگه

امروزم باز من رفتم پایین

مامان ازاون خنده شیطونیا رو لبش بود

داشت با تل میحرفید

بهش میگم مامان خدایی نگو پول تل چرا زیاد میاد

شما همش داری با تل میحرفی

میگه من؟؟؟؟؟ و من فقط میخندم

بعد بهش میگم خدایی از صبح با چند نفر حرفیدی

شروع کرد شمردن

گفت عمت٬خواهری٬خانم س......٬مادرجون٬دایی محمد٬خواستگار

میگه همشونم کوتاه بوده حتی با عمت ۱۰ مین حرفیدم

من از اینکه حرف من شده بود داشتم میمیردم ازخنده

بعد بهش میگم کی باز زنگیده

میگه لیسانس ای تی داشته

۳تا بچه بودن

اونم استخدام ۱ارگان بوده

خونشونم سمتای خودمون بوده

بهش میگم این از کجاتل مارو اورده

گفت بهش پیله کردم گفته خانم .......

حالا بهشون بگم بیان یا نه

میگم من نمیدونم

اما من مهندس کامپیوتر دوس ندارم نه کامپیوتر نه ای تی

مامان میگه حالا ای تی خوبه ؟برو ۱تحقیق بکن

میگم مامان ولمون کن تازه مدرکشم لیسانسه

بعدم ول کردم اومدم بالا

خداروشکرمامان عصر خونه نبوده

اگرم زنگیده باشه مامان نبوده که جواب بده

دلم نمیخواد دیگه کسی بیاد

هرچند که جدیدا داره واسم عادی میشه و فقط میخندیم

اما بازم دوس ندارم تعدادشون زیاد بشه

جواب پست قبل

زنگیــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

یا بهتره بگم بازم زنگیــــــــــــــــــــــــد

فردای روز دعوا صبح زنگید

مثل همیشه زنگ زده بود کارتشو پیش من بزنه

تل طولانی بود نسبت به بقیه تلامون

کلی برام حرف زد

حرفای منطقی که درمقابلش جواب نداری

بهم گفت حرمت تو هر رابطه ای مهمترین چیزه

وقتی حرمتای ادما بشکنه دیگه چیزی باقی نمیمونه

شاید ادما بازم باهم بمونن اما درواقع چیزی برای موندن باقی نمونده

بهم گفت اگر من دیروز در جواب تمام حرفات ساکت بودم

چون نخواستم حرمتا بشکنه

چون دیدم عصبانیه و من هرچی بگم تو حقو طرف خودت میگیری

بهم گفت که ما هردومون فکر میکنی حق با ماست

بهم گفت میدونه واسه من تحمل این وضع خیلی سخته

اما باید یاد بگیرم منطقی برخورد کنم

باید بتونم جلوی خودمو بگیرم

بهم گفت من سکوت میکنم چون میدونم تو نمیتونی جلوی خودتو بگیری

بهم گفت من هرروز صبح که ازخواب بیدار میشم با تمام وجود دوس دارم تو تو بغلم باشی

اما نمیشه و منم باید باش کنار بیام

بهم کفت منم روم فشار زیاده

بهم کفت ما جفتمون همو دوس داریم و باید اینچیزارو تحمل کنیم

ازم بابت اخرین باریکه دیدمش عذرخواهی کرد

خلاصه باز خرم کرد

به حدیکه که بعد نیم ساعت

بنده درکمال گوش درازی

بهش زنگیدمو عذرخواهی کردم بابت توهینام

و اونم درکمال خوشحالی از پیروزیش تشکرکرد

و باز روز از نو روزی از نو

باز میزنگه ؟؟!!

بعد از مکالمه نتی ظهر

بهش مسیج دادم

و خیلی محترمانه هرچی از دهنم دراومد بارش کردم

بعدم بهش گفتم همه چی تموم و بای

طبق معمول همیشه وقتی من ناراحتم جواب نمیده

میگه میدونم هرچی بگم اروم نمیشه

ترجیحم نمیده بهم شک ۲۲۰وارد کنه تا اروم شمو رام

خلاصه که جواب پیامامو نداد

حالا برام سوال شده فردا صبح باز میزنگه یا نه

بنظر شما میزنگه؟؟؟؟؟

اگه الان شقی و منیژ اینجا بودن میگفتن شک نکن میزنگه

اما دیگه اوضاع برا من مثل قبل نیست

نزنگتم برام مهم نیست

خداروشکر ۲۱ مرداد ۹۱ شرایطی که همیشه

حسرت بوجود اومدنشو داشتم مهیا کرد

حس خالص من نسبت بهش ناخالص شد

و نبودنشو برام خیلی راحتتر ازگذشته کرد

زنگ بزنه یا نزنه مهم نیست

اما شما نظراتونو بگید لطفا

منم نتیجرو اعلام میکنم

بنظرتون پیشی باز میزنگه یا نه ؟؟؟؟؟؟؟ 

 

 

کادو

بهش گفته بودم اگه قراره بیاد باید کادوی تولدمم برام بیاره 

طبق معمول همیشه اولین گزینه لباس اومد تو ذهنش 

بهش گفتم من لباس نمی خوام 

گفت پس چی می خوای ؟ 

گفتم نمی دونم ٬هرچی 

امروز ازش میپرسم واسم کادو خریدی 

می گه نه 

کادو خریدن که بزور نیست 

ومن مثل خر پشیمون می شم 

که چرابعد۴سال اینجوری خودمو کوچیک کردم 

می گم اکی ٬کارو بار چه خبر 

می گه اخه نمی زاری ادم به سلیقه خودش کادو بخره 

خب حالا بگو چی می خوای 

می گم هیچی  

می گه بگو چی یییی 

می گم هیچی 

برگشته می گه باز رفت تو قیافه 

حالا من احمق داشتم باز ازکاراش میپرسیدم که بحث عوض شه 

اونم کلید کرده بگو چی می خوای 

منم اخرش گفتم کوفت میخوام 

کادو دادن که زوری نیست 

اونم برگشت گفت کاری نداری 

منم گفتم نه بای 

اونم گفت بای 

به همین تلخی به همین بدمزگی 

تازه ۲روز بود یکم با هم خوب شده بودیم ٬اما باز 

لعنت بمن که اینقدر احمقانه رفتار میکنم 

مثلا اینروزا میخوام درس بخونم 

دم همه گرم که اینقدر هوای مارو دارن که با فکرخالی و تمرکز درس بخونیم 

هم خانواده٬هم دوستان ٬هم بلاگیون٬هم رهگذرای خیابون٬هم خدای مهربون 

 

 

 

پ.ن :سرم درد گزفته باز بدجور 

اینقدر اینمدت مسکن خوردم که دیگه 

از مسکن میترسم.

دوران سگی

باز این دوران سگی شروع شده و باز من ریختم بهم 

چقد خوبه که ادم ۱مرد داشته باشه که تو این دوران هواشو داشته باشه.

دلم ۱جزیره میخواد 

۱جزیره که توش تنهای تنها باشم 

۱جزیره که توش من باشمو من 

که نه کسی باشه که بخوام باش زندگی کنم 

نه کسی که بخواد بام زندگی کنه 

نه کسی که بخواد دربارم قضاوت کنه 

نه کسی که بخواد تو کارام دخالت کنه 

نه کسی که بخواد بهم محبت کنه 

نه کسی که بخواد بهم تهمت بزنه 

ازادما خسته شدم 

از این خونه خسته شدم 

ازتلاش خستم 

ازهیچی خستم 

من خستم خسته 

بچه ها کسی اینجا ۱جزیره سراغ نداره که من بتونم تنها برم توش ؟ 

حاضرم هرچی بخواد بهش بدم٬هرچی هرچی 

فقط بتونم ۱مدت تنها باشم تنهای تنهای تنها

مشاوره عمومیه بدردنخور

چندروزیه بدجور دلم گرفته 

از شانس بد یا خوب من هرشبم نمیشه بریم بیرون 

هرچند که میدونم بیرون رفتنم دوای درد من نیست 

درد من تنهاییه تنهـــــــــــــــــــــــــــایی 

۲روزه درس نخوندم هیچی حتی زبان 

کلا ریختم بهم 

فردا جلسه مشاوره اکسینه 

وباید برم جلسه 

امیدوارم حرفای ۱۰۰من ۱غاز بهم تحویل ندن 

۱۰۰ البته که همینجوریه 

چون جلسه عمومیه و فقط مختص معماری نیست 

وای خدای من خودت کمک کن من روبراه شم 

خدایا تا تو هستی چرا باید دیگران باشن تا خوب شم 

خدایا خودت پیشم باش 

خدایا ...............

دلم گرفته بدجور 

هواییم 

اما نمیخوام دم به تله بدم 

از دم به تله دادن ................. 

گذشته ی تلخ

گاهی 1نوشته میبردتت به گذشته 

به گذشته ی خودت 

به گذشته ای که با دست خودت ساختیش 

به گذشته ای که از وحودش نارحتی 

به گذشته ای که سرشار از حس شکستت میکنه 

به گذشته ای که ارزو داری کاش جور دیگه بود 

به گذشته ای که دوس داری فقط ........ 

اره منم رفتم به گذشته ی خودم 

به زمانی که تنها بودم اما خودم بودم 

به زمانی که تنها بودم اما مزه ی تنها نبودنو نچشیده بودم 

به زمانی که تنها بودم  اما مزه ی دوست داشته شدنو نمیفهمیدم 

به زمانی که تنها بودم اما لمس نشده بودم 

به زمانی که تنها بودم اما لمس نکرده بودم 

به زمانی که تنها بودم اما نمیدونستم خواستن چیه 

به زمانی که تنها بودم اما بکر بودم 

به زمانی که تنها بودم اما به خودم میبالیدم 

به زمانی که تنها بودم و خودمو با دیگران یکی نمیدونستم 

به زمانی که تنها بودم اما پاک بودم 

به زمانی که ........................ 

 

 

پ.ن :من شکست عشقی نخوردم 

        من تو خودم شکستم 

        من ....................

برادرشوهر م.........

کاش امسال خونده بودمو از مهر میرفتم سر کلاس 

اصلا حوصله موندن تو این شهره کوفتی و فامیلارو ندارم 

بازم خوبه بنده ۴سالو نیمی نبودم اینجا 

یعنی خیلی فامیلا چند سالی میشه منو ندیده بودن 

وعید امسال که چند جا دیدنم کلی ذوق کردن 

البته بگم که بازم من عید فقط خونه درجه یکا رفتم 

خلاصه که عموی بابایی ۱سال پیش فوت کرده بود 

وهمه همه ی مراسماش رفته بودن جز من 

چندوقت پیش مراسم سالشون بود 

مامان بابا گفتن همه همه ی مراسما اومدن 

اینبار دیگه نیای بی ادبیه و ال و بل 

مجبوری باهاشون رفتم 

بماند که همش داشتم با مامان جروبحث میکردم که مامان من ادبو بجا اوردم 

بزار من برگردم خونه و مامان اجازه نداد 

بماند که توکل مراسم مثل برج زهرمار نشسته بودم 

بماند که با هیچ کی حرف نزدم 

بماند که فقط چشم غره رفتم به مامانی  

که بابا من واسه جمعای خانوادگی ساخته نشدم  

گذشت و اون مراسم تموم شد 

حالا امروز صبح یکی از فامیلای نزدیک زنگ زده خونمون 

زنگ زده که اجازه بگیره که مادرشوهر دخترش اینا بیان خواستگاری 

برا برادرشوهر م...... 

گفته مادرشوهر م.... اونشب ازم پرسیده این دخترکیه؟ 

میگفت بهش گفتم دختر فلانی 

گفته اخه من تا حالا ندیده بودمش و .......  

مامان پرسیده چکارس 

انگار طلا سازی داره 

خلاصه کلی از داماد خودش تعریف کرده  

وگفته که داداششم پسر خیلی خوبیه  

مامانم بهش گفته که ستاره قبول نمی کنه 

ستاره شغل ازاد نمی خواد 

مامان میگفت طفلک اینقد عذرخواهی کرده که نگو 

جوابه همه حرفای مامان شد پوزخندای من  

مامان میگه کاش دخترعمتو بهش پیشتهاد داده بودم 

بعد باز خودش میگه هرچند اونو تو همه مراسما دیده بوده دیگه 

مامانیم فکرش مشغول میشه طفلکا 

اما خب دسته خودشون نیست 

دوست دارن سروسامون گرفتنه منو ببینن 

اما خب من تا اونیکه میخوام نیاد که ....... 

اخه من کجا فرار کنم از دسته اینا؟؟هان؟؟؟ 

کاش امسال قبول شده بودم  

۲سالم ۲سال بود برا خودش 

تازشم من اگه ............... 

 

 

 

 

پ.ن:لطفا نیاین بگین اینجا شده گزارشه تماسای خواستگارات 

راستش پارسال ۱دفترچه ناز خریدم 

گفتم اتفاقای مهمو توش مینویسم 

اما حتی ۱صفحشم ننوشتم 

همیشه تصمیم داشتم  

وقتی پای خواستگارم

به خونمون باز میشه

داستانه تک تکشونو بنویسم 

اما ازوقتی اومدن اینقد از این مراسم بدم اومد که .... 

اما خب دوس دارم برام ثبت بشه 

برا همین اینجا مینویسم 

شاید باید این پستهارو رمزی کنم 

که بقیه اشتباه فکر نکنن 

شایدم باید فکر دیگه کنم 

اگر پیشنهادی دارید بدید لطفا 

د... م ......

بلاگشو باز می کنم 

یاد سال اول می افتم 

یاد سال اول دانشگاه 

یاد امتحانای ترم ۲ 

ویاد ۳سال بعدش 

یاد دوستم 

یاد صمیمی ترین دوستم 

یاد .............................. 

راهیه٬راهیه شهری که ما ازش زدیم بیرون 

ما اومدیم اون داره میره 

نمی دونم خوندتش یا نه 

اما مطمئنم اگر خونده باشدتش کلی غم میاد تو دلش 

هرچند شایدم ..............................

ف........

نمی دونم نزدیکه یا دور

نمی دونم باید بهش اعتماد کنم یا نکنم

نمی دونم دوسم داره یا نداره

نمی دونم ازم سواستفاده کرده یا نکرده

نمی دونم اگر باهاش اشنا نمی شدم بهتر بود یا بدتر

نمی دونم دلم میخوادش یا نمیخوادش

نمی دونم ازش بدم میاد یا نمیاد

نمی دونم ........................

ششمین مهمون

  ۹۱/۶/۲۰ 

 

امروز باز 1مامان و دختری اومدن خونمون 

و من باز ............................................ 

پسرشون فوق مکانیک داشت 

انگار از این نخبه ها بود 

مامان و خواهرش که مثل ماست بودن 

یعنی اصلا 1چیزی میگم 1چیزی میشنوی 

فکر کن من بخوام برم تو همچین خانواده ای 

عمرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

خداروشکر منم نپسندیدن 

تابلو بود 

سروساده بودن 

به ما نمیخوردن  

هرچند که منم فشن نیستم 

اما اونا دیگه خیـــــــــــــــلی ساده بودم

طفلکا خودشونم فهمیدن دیگه 

خواهره خیلی با ذوق بمن نگاه میکرد 

با ذوق و تحسین 

اما خب ادما خودشون میفهمن این دختر بدرده اینکه بره قاطیه اینا میخوره یا نه 

تعداده این مهمونا داره به 10 نزدیک میشه 

و من چقدر بدم میاااااااااااااااااااااااااااااااد 

اما بخاطر مامان بابا مجبورم 

بنظرتون....

احساس میکنم باختم 

همه چیزمو باختم ٬نه نباختم 

همه چیزمو فداکردم اونم مفت و مجانی اونم ............ 

تازگیا دارم می فهمم که واقعا می خوان همه جوره تصاحبت کنن 

مقصداشون تعیین شدس٬به محض رسیدن به ۱ایستگاه قصد رفتن به ایستگاه بعدیو دارن 

وتو مثل کبک سرت تو برفه و نمی فهمی 

نمی فهمی داری کجا میری و چکارمیکنی 

از همه دوروبریام بدم میاد 

مخصوصا از............... 

 

به نظرتون ادم اگر از کسی که بیشتر ازهمه دوسش داره متنفر بشه 

میزان تنفرشم نسبت به اون ادم از همه بیشتره؟؟؟؟؟؟؟

ایستگاه ......

سریای اول که قطار از اونجا می گذشت و من پیاده نمی شدم 

هر بار اشکام سرازیر می شد 

اما کم کم واسم عادی شد 

شد ۱ایستگاهی بین مسیرم 

این بار که رسیدیم به اونجا 

با تمام وجود داشتم به ایستگاه نگاه میکردم 

و با عطش خاصی٬موبه مو صحنه هارو میبلعیدم  

صحنه ی روشنایی شهر تو تاریکی شب 

صحنه ی مبهم شهر تو نور روز 

صحنه ی حرکت مسافرا رو سکو 

صحنه ی تک تک پرسنلی که ایستاده بودن 

صحنه ی ..................................... 

این بار اشکام نیومد 

اما خیلی دلم میخواست اشکام بیاد  

اونم راحت و ازاد٬قلمبه قلمبه و دونه دونه سر بخوره رو گونه هام 

چند وقتیه بغض تو گلومه 

از اون بغضا که هروقت ۱جایی پر از ادمی میاد سراغت 

ازاون بغضا که هروقت نشستی رودررو یا کنار ۱ادم٬خودشو نشون میده 

ازاون بغضا که مجبوری کامل بخوریش 

ازاون بغضا که ناخوداگاه دستتو میبره سمت عینک افتابیت 

   که اگه رو چشات نیست بزاریش و بیادو مانعی  بشه از لو دادنت

ازاون بغضا که اگه عینکت رو چشمات هست ببریش بالاتر که نکنه رسوا شی

قطار چاووشی

نشسته جلوم،از هیچ فرصتیم برا نگاه کردن دریغ نمی کنه 

و من برام علامت سوال شده که این کیه؟من کجا دیدمش؟چرا اینقد اشناست؟ 

یکم که می گذره حس میکنم مهدی _ 

1 ان اینقدر با همه وجودم حس میکنم مهدی ه  

که دلم میخواد به مهدی اس بدم و بپرسم کجایی؟ 

اما جلوی خودم میگیرم و ساکت می شم 

ساکت و اروم خودم  افکارمو تو صدای چاووشی گم میکنم 

چقدر گوش دادن به آهنگ قطار چاووشیو تو قطار دوس دارم 

کل این بار یزد به این اهنگ گذشت و رویاهای شادمهرو ابی 

 

 

.......................................................

............................................... 

.......................................................

قطار قلب منه چشم تو پنجره هاش

وقتی نـــاارومی 

نگاه کردن به دشت و ارامشش ....... 

تنها راه حـــل پایین کشیدنه پــــرده ست.

افق

بازم نشستم تو قطار و دارم به دوردستها نگاه میکنم 

چیزی که خستم نمیکنه 

محشره٬نگاه کردن به افق محشـــــــــره 

شیفته ی محــویشم٬شیفته اینکه زمین و اسمون یکی میشن 

شیفته ی دوردستها 

دشت صافی که با اسمون به هم میرسن 

می دونی؟! اون دوردورا هرچیزی ممکنه 

چیزاییکه حتی تو تصور ادمم نمیگنجه 

و من اینجا خیره به دوردستهام و بی خبر از اون اتفاقا  

فیلسوف بمن میگفت: 

غیر منتظره ای میگفت ماجراجویی 

وحالا من به ابن فکر میکنم 

که شاید من شیفته ماجراهای دوردستهام که نمی دونمشون و نمی شناسمشون.