اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

ولی نه...

می خواهمت 

ولی نه تورانمیخواهم 

من فقط لحظه ای لبهایت رامیخواهم 

امشب

رفاقتوت حق من امشب تموم کردی عزیز

مهمون ماهانه

دخترخانومای گل 

میدونستید وقتید مهمون ماهانتون میاد سراغتون 

دیگه حتی ارزش دیدنم ندارید؟؟  

 

 

 

پ.ن:قراربودبرام مهمون بیاد 

       بواسطه این مهمون ماهانه  

       اومدنش کنسل شدو من ....

مرگ ناب

عجب دردیه 

هرمردی بهت میرسه  

ازهرفرصتی استفاده میکنه 

تااندامتوبراندازکنه 

تادرجه هاتیتو بسنجه 

تاباخودش لحظه ای بره تو رویا 

که اگرروتختخواب ۲نفره 

کنارم خوابیده بود ......... 

و توچقدرخودتو حقیرمیبینی 

که ............. 

این روزهادارم به عینه 

وبه کررات اینو لمس میکنم 

وهربارحالم بدترازقبل میشه  

ازخودم بدم میاد 

ازادمای اطرافم بدم میاد 

ازاینکه دیگه هیچکی براخودادم 

 نمیخواتش بدم میاد 

ازاینکه هرکس ازراه میرسه .... 

ازاینکه تنهایی 

ومجبوری بتنهاییت ادامه بدی 

تازیرباراین خفتا نری  

بدم میاد 

۱باردیگه به همه اون مرداییکه میگم ازشون متنفرم غبطه خوردم 

ازاینکه اینقدراحت به لجنت میکشن 

ازاینکه مستقیم وغیرمستقیم بهت میگن  

۱ابزاری برا شهوت سرکششون بدم میاد 

من بدم میاد 

من اززندگی تو این دنیای کثیف بدم میاد 

من دلم ۱جرعه مرگ ناب میخواد 

 

۱جرعه  مرگ ناب

 

پرنده مردنی ست

دلم گرفته است 

دلم گرفته است 

 

به ایوان میروم وانگشتانم را 

برپوست کشیده ی شب میکشم 

 

چراغ های رابطه تاریکند 

چراغهای رابطه تاریکند 

 

کسی مرا به افتاب  

معرفی نخواهدکرد 

کسی مرابه مهمانی  

گنجشک ها نخواهدبرد 

پروازرابخاطر بسپار 

پرنده مردنی ست.

هوس

بازم هوایی شده٬ 

هوس ۲تاچشم مشتاق کرده٬ 

هوس ۲تاگوش شنوا٬ 

هوس لباییکه باهربابزوبسته شدنشون کلی انرژی بهش تزریق کنن٬ 

هوس شونه ای که سرشوبزاره روشوگریه کنه٬اینقدگریه کنه تااروم بشه٬ 

هوس دستاییکه دستاشوبگیره وحتی۱لحظه هم ولشون نکنه٬ 

هوس گرماییکه گرمش کنه٬هوس ارامش کرده٬ 

هوس ارامش پیش کسی که ازبودنش لذت ببره 

هوس ................................................ 

واخرهمه این هوسا............................ 

واخرهمه این بودنها ختم میشه به اندامش 

واخرهمه این لذتها میشه تنفرش ازخودش و بدن کثیفش 

واخرهمه اون میمونه و۱دنیاتنهایی و حس فاحشگی 

واخرهمه لعنت به این زندگی 

خدارحمتت کنه ...

زندگی 

گاهی دوست داشتنی و گاهی .... 

روشنایی روز تکراری شده 

تاریکی شبم ظلمانی 

وهمان تکراریات هرروز 

تولد٬زندان زندگی٬مرگ 

مامان داره با دایی جونی حرف میزنه 

۱دفعه مامان شروع میکنه به ناله 

صدای شق شق دستش که میخوره روپاش اتیشم میزنه 

اون چندلحظه مثل چندساعت میگذره 

مامان شروع کرده گریه کردن 

گوشی باباومیده دستش 

تمام صورتش خیسه 

مامان چی شده 

.................. 

................ 

.............. 

بازم ۱جوون دیگه 

بازم پرپرشدن ۱جوون 

وداغی که  رو دل مادروپدر مثل گلش میمونه 

و زن و ۲تا بچه ای که ........................... 

ای خدا......................................... 

امسالم مثل هرسال تو دسته زنجیرشوزده بود 

امسالم مثل هرسال ارادتشو ابرازکرده بود 

نمیدونم ٬هیچکی نمیدونه 

شاید خودش ازامام حسین خواسته بوده 

شایداونم ازاین زندگی خسته شده 

دیشب رفتن خونشون 

مامان از مامانش میگه 

از باباش میگه 

چندسال پیش هم این رفت وامداتوخونشون بد 

اون پسربزرگ بوداما مجرد بدون ۱یادگاری ازخودش 

وحالا بعد چندسال بازم همون رفت وامدا 

بازم داغ٬بازم داغ٬بازم داغ 

با این تفاوت که نوشون جلوی روشون که راه میره 

داغ دل این مامان بابا زنده میشه 

کوچیکی پسرمثل گلشونو میبینن که حالازیرخروارهاخاکه 

وای وای وای وای 

فقط میشه گفت ............. 

صبر میخواد صبر  

خدارحمتت کنه پسر 

خدارحمتت کنه شوهر 

خدارحمتت کنه پدر 

خدارحمتت کنه مرد 

خدارحمتت کنه ....

وقتی مردم

    

 

وقتی مردم سره قبرم  واسم عاشورابخونید 

رفقا نادعلی و حدیث کسا بخونید

تنها

کاش این ده روز تموم نشده بود 

این ده روز ۱بهونه بود برا خالی شدن 

این ده روز ۱بهونه بود برا فراموشی تنهایی 

دلم بدجورگرفته 

حالم بده 

کلی کاردارم 

اما حوصله انجام هیچ کدومشوندارم 

ازدست این حس وحالم سردرد گرفتم 

میدونم دارم چرت و پرت مینویسم 

اما مهم نیست 

نه برامن مهمه

نه برا تویی که شاید رهگذری ۱نگاه به اینجا بندازی 

نه برا تمام اوناییکه رهگذری ۱نگاه به زندگیم انداختن 

نه برا .................................................................. 

خودت باید تنها حلش کنی  

تنهای تنها

باب الحوائج

گاهی برام سوال پیش میاد 

که چرا اینقد ارادت دارم بهش 

شاید بخاطر همزمان بودن تولدم با شبی که متعلق به اونه 

شاید بخاطراینکه اخر مردیه 

شاید بخاطراینکه تو دنیا لنگه نداره 

شاید بخاطراینکه هیچ کسو ناامید نمیکنه

شاید بخاطراینکه مستجاب الدعوس٬باب الحوائجه 

شاید بخاطراینکه ..............................................  

حس میکنم در حدی نیستم که بتونم ازش بنویسم 

اما خیلی خیلی دوسش دارم 

اره درست فهمیدی 

منظورم 

 

           قمر بنی هاشم 

                   ابوالفضل العباس 

     

 

تولد ...

سال ۶۸ تو ۱عصر تابستونی 

تو ۱همچین روزی بدنیا اومدم 

   

 شب تاسوعا  

 

لفافه

رفتم پیش مهندس پنبه ای 

بهم میگه تو ۱چیزیت هست 

بهم میگه حواست پیش من نیست

بهم میگه حرفتو غورت نده٬بزن حرفتو 

بهم میگه ...................................... 

۱ساعت اول هیچ چی سرجاش نیست 

بعد۱ساعت انگاریکم روبراه میشم 

اخرش بهم میگه الان خوب شدی 

اولش بدجور پکر بودی 

میدونم چرا 

نتیجه حرفای همس 

ازبس درگوشم خوندن مرد مرده 

ازبس گفتن پیرمردام دل دارن بدترازجوونا 

ازبس بهم گفتن ................................ 

ازپیشش برگشتم 

اینقدتو خودمم که خواهری گیرداده 

نکنه بهت حرف بدی زده 

اما من میدونم که تا وقتی پیششم متین ترازاینحرفاس 

مودب و متین 

حرف میزنه اما درلفافه 

میتونی ازلفافه درش بیاری 

میتونیم دست نخورده ازش بگذری 

نمیدونم 

اما خوب نیستم

این شبا

میرم تو مسجد 

همه آشنان٬همه سرها به سمتم میچرخه 

اما من فقط به مستقیم نگاه میکنم 

ازسلام و احوالپرسی و اینهمه ستایش بیجا فراریم 

نمیخواهم٬من ان نیستم که اینها فکر میکنند 

مسیر طولانی نیست٬اما برای من طولانیست 

به مامان میرسم٬میشینم کنارش 

گاهی مشغول بهارم٬گاهی گوشم پیش حرفای سخنران 

گاهی به این فکرمیکنم که چراکسی جلوی منو نگرفت 

من لیاقت شرکت تو این مراسماروندارم 

همه جا تاریک میشه 

ومن ازادم که بپهنای صورتم گریه کنم 

گریه کنم برا خودم 

براخودمی که ۱زمانی چی بودم و الان چی شدم 

تمام صورتم خیس 

اما حتی اشکامم قبول ندارم 

حس میکنم شاید دارم برا خودم گریه میکنم 

وای بحال من 

صدا تو مسجد میپیچه 

حرف توبس ٬استغفار 

ومن سرمو میندازم پایین و اروم اروم اشک میریزم 

روی توبه ندارم  

روی توبه ندارم چون توبه شکنم 

اره من لیاقت بخشیده شدنم ندارم 

منیکه هربار باعجزوناله طلب بخش میکنمو 

ازدرمسجد که میام بیرون ............ 

صورتم خیسه 

دلم خونه 

دوست ندارم تاریکی تموم بشه 

کسی که دنیاش ظلمانیه٬ظلمت و دوس داره 

صدای امن یوجیب تو مسجد میپیچه 

فقط دلم میخواد ظهور امام زمان وبخوام 

فقط و فقط و فقط 

اما نه٬اون اخراش دلم میخواد ناله بزنم 

که تورو خدا دستمو بگیرید 

نذارید اینقد سرکش بشم 

نذارید اینقد بتازونم 

دراغوشم بگیرید 

دیگه اغوش غریبه نمیخوام 

من .......................... 

وای ی ی ی ی ی ی ی 

چه شباییه این شبا 

ومن نمیفهمم  

من گناهکار چرا اینقد این شبا چشمام خیسه؟

بالاخره

بالاخره بعد۴سال تو مراسم عزاداری ثارالله شرکت کردم 

قبلنا

دلم گرفته 

دورم پره اما.... 

گاهی از تنهایی به اینجا پناه میاری 

اما اینجاهم خبری نیست 

من هستم و من هستم و من 

دلم لک زده برا قبلنا 

اره قبلنا   

قبلنایکه ............. 

اه 

خستم٬خسته

درمورد ادم

بهم میگه براارشد میخونی؟ میگم نبابا 

میگه پس چی؟می گم دارم برا کاراماده میشم 

میگه آزمون داره؟ میگم تقریبا (مهندس پنبه ای منظورم بودا) 

می خنده و با کنایه میگه 

بابات میخواد بذارتت سرکار؟ میگم نبابا 

میگه پس چی؟میگم اینهمه مهندس٬یکی ازآشناها 

میگه اول و اخرش یعنی بابات دیگه 

میگم اتفاقا هرچی بهش میگم امروزو فردامیکنه 

انگاردوست نداره برم سرکار 

میگه چه جالب و میزاره میره 

 

واقعا تصورات آدما در مورد آدم چقدر جالبه ها

کادو

بالاخره بعد۲سال پوشیدمش 

می دونم اگربفهمی کلی ذوق میکنی 

اما اونکه نیست ببینه 

فکرامو میکنم 

اگر۱روز و ۱جایی 

برفرض محال قرارشد ببینمش 

وزمستون بود می پوشمش 

تا تو تنم ببینیش  

قضیه داداشی

داداشی ۱۱سالشه و کلاس اول راهنمایی 

راستش امروزامتحان میان ترم زبان داشت 

دیشب من داشتم ازش میپرسیدمو اینا 

فهمیدم هیچی بلد نیست 

حقم داشت 

معلم نمیدونم چی بهش بگم 

برداشته برداشته فقط حروف کوچیک انگلیسیوبه اینا یادداده 

بعدم۱نمونه سوال بهشون داده بود که توش ازشون اونارم میخواست 

منو بگی عصبانی 

داداشیو که هرشب ۱۱ میخوابه دیشب تا ۱۲.۳۰بیدارنگه داشتم 

همش یاد مجیدمیوفتادم 

یادتونه ازمعلم ریاضیش میترسیدهمرو یادش میرفت 

داداشیم همینجوری شده بود 

ومن داشتم ازغصه وعصبانیت میمردم 

اخرشم بهش گفتم پاشوبرو بخواب 

فردا با ۱نمره زیر ۱۰ میای خونه 

مبارکت باشه 

منم فردامیام مدرست 

حالا مامان بابا عصبانی تر ازمن 

اصلا ۱داستانی بود 

طفلک ظهرمیگفت دیشب از غصه تا ۲و۳ خوابم نبرده 

اما امتحانشو خوب داده بود انگار 

منم صبح رفتم مدرسش 

میخواستم تکلیف خودمونو بدونم 

یامشکل از داداشی ماست یا از مدرسه

اخرشم مدیراحمق درست جواب نداد فقط گفت

عادی بوده شمام بهش سخت نگیرید

داداشی

اعصابم داغونه بشدت 

اونم فقط و فقط بخاطر داداشی 

کلا پسرا و مردا باعث اعصاب خوردین انگارا

مزاح

اخر تلش بهم میگه کفتم بزنگم تاکمی مزاح کنیم

وتمام وجود منو چقدرتنفر میگیره بخاطرجملش

دلم میخواد بهش بگم............

تماس تموم میشه، 

به خیال خودش باخوبی وخوشی وکلی انرژی ومزاح

اما خبرنداره اینطرف خط،اینجا 

یه حس بد ،یاشایدم بدترین حس تووجود من متولدشده

اره عزیزم بهت تبریک میگم برای متولدکردن این حس

 

حسی که شایدبشه کوچولویی که  

روز به روز شیره وجود مادرشو میخوره وبزرگ میشه 

 

 و1جایی تبدیل میشه به .....