اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

لذت تازه

لذت تازه 

 شب گذشته,لذتی تازه کشف کردم.تازه می خواستم از ان بهره ببرم که فرشته وابلیسی به خانه ام هجوم اوردند.دراستانه خانه به یکدیگر رسیدند و برسر این لذت تازه افریده شده ام به ستیز ایستادند.یکی شان فریاد میزد: 

گناه است. 

دیگری می گفت:  

عین تقواست. 

                                                                                               جبران خلیل جبران  

 

نظر شما چیه؟ 

گناههه؟؟؟ 

یا 

تقواس؟؟؟؟ 

نوشته های جبرانو خیلی دوس دارم. 

باخوندنه نوشته هاش اروم میشم,ارومه اروم.

وای

دارم میرم خونه. 

خوشحالم. 

اخه دلم تنگیده بود. 

فرداصبح من هم بغله مامانی رفتم هم بغل بابایی  

وای چه لذتی داره که  

نصفه شب برسی و 

بابایی بیاددنبالت و 

توخیابون بغلت کنه, 

بعدسوارماشین بشی و بیای خونه, 

وای چه لذتی داره 

مامانی منتظرت باشه و  

بپری بغلش و 

همه وجودت بشه چشم و 

بهش زل بزنی و 

اونم بتو زل بزنه, 

وای چه لذتی داره که

برات شیرکاکایو داغ  و 

غذااماده کرده باشه و 

بشینی پشت میز و 

بشینه کنارت و 

نگات کنه, 

وای چه لذتی داره که 

داداشی خوابه و 

باباییم میره میخوابه و 

فقط من و مامان بیداریم, 

وای چه لذتی داره  

وقتی اینقدمن حرف میزنم که بابا صداش در میاد و 

میگه حرفاتون بزاریدبرا صبح , 

وای چه لذتی داره

صبح وقتی خوابی خواهر جونیت با نی نیش میادو 

توبزور از خواب بیدار میشی و 

نی نیو بغل کنی و 

مامانه نی نی یادت بره. 

وای چه لذتی داره که 

همه مشتاقه دیدنت باشن و 

دلشون برا ادم تنگ شده باشه. 

وای چه  لذتی داره 

که بعده 15روز بری خونه .  

دارم میرم 

دارم میرم خونه.

خل

خل شدم 

مینویسم .حذف میکنم.باز ثبت میکنم. 

بدک نیستم اما خوبم نیستم. 

میام کافی نت,,وب بچه هارو میخونم 

وقت که روبه اتمامه یادم میفته قصد داشتم خودمم بنویسم. 

همین میشه که پستام اینقدبی سروتهه. 

اینروزا نسبت به پیشی سردرگمم 

حس میکنم دیگه دوسش ندارم 

اما باید بگم دوسم ندارم این دوست و ازدست بدم. 

پیشی اولاش برام 1استادبود اما حالا ..... 

باید بگم رابطه من وپیشی بسیار عجیبه 

سره فرصت میگم. 

کلاسام داره برگزارمیشه 

کلی کار داریم 

این ترمموتابحال دوس داشتم  

چون استاداش حسابی معمارن. 

اصلا من معماری و دس دارم خیلی خیلی خیلی. 

بایدبگم معمارارم دوس دارم. 

همینته که پیشی خان 1ساله وارده زندگیم شده. 

اما1روزی میره بیرون. 

شایداون روز همین فرداباشه شایدم... 

نمیخوام

چهارشنبه۱۵مهرماه۱۳۸۸ 

 

بین کلاسا با بچه ها رفته بودیم سلف 

دیدیم گوشیم داره میزنگه؛پیشی بود 

۱نگام به گوشی بود,1نگام به دوستام 

انگار فرصت برابررسی قضیه نداشتم 

رفتم بیرون 

دکمه سبزو فشار میدم 

بفرمایید؟ 

پیشی:سلام 

من:سلام 

پیشی:خوبید 

من:متشکر 

پیشی:کجایی؟دانشگاه؟ 

من:سلف 

...:چکارمیکنی؟ 

..:اومدیم صبحانه بخوریم 

....:....................... 

..:........................ 

...:....................... 

..:.......................  

.. 

.. 

.. 

.. 

..

فکر میکردم دارم با 1غریبه میحرفم,ما اون اینجوری نبود,البته بود اما نه بشدته من 

1کم حرفیدیم 

و من جوابام همه 1کلمه ای 

خلاصه خداحافظی کردیم 

بنده بشدت از دست خودم عصبانی بودم 

داغون بودم 

نمیفهمیدم چمه؟چی میخوام؟پیشی باید باشه یا نه؟باید جواب میدادم یا نه؟ 

حس و حال بدی بود 

عصرش باز اس داد 

اما من باز داغون جوابشودادم 

از2شنبه دیگه ازش خبری نیست,منم وظیفه خودم نمیدونم ازش خبر بگیرم. 

میدونم دلم برام پیشیم تتگه 

اما نه این پیشی,من دلتنگه پیشیه خودمم 

این پیشی غریبه بود غریبه.  

زود باش

دوشنبه۱۳ مهرماه سال۱۳۸۸ 

 

حذف شد 

شاید اصلانبایدمینوشتم اما حالا حذفش میکنم.

زودباش

دوشنبه۱۳مهرسال۱۳۸۸ 

 

ای دیمو باز میکنم  

۱نگاه میندازم به اد لیستم 

 فقط ۱نفر چراغش روشنه.  

تودلم غوغا میشه 

 باورم نمیشه که دستام دارن میلرزن  

اره دستام داره میلرزه  

من مدتیست که توفکرشم 

 دوست دارم بدونم چکار میکنه  

من..........  

منکه 1روز پراز تنفربودم 

 چی شده باز اینجوری شدم  

میدونم هیچ کاری نمیکنی  

میدونم رنجوندمت  

میدونم شاید با خودت فکرکنی ناراحت میشم 

 اما اینجوری نیست 

 من اینجا منتظرم  

میفهمی منتظر  

زود باش 

 زود باش 

 باشه  

منتظرنمیمونم 

 باشهههههههه  

اما بدون که من الان دلم میخوادسرشار از توبشم 

 بدون که دلتنگتم  

دلتنگ. 


***: پی ام میده,حرف میزنیم, اما دوس ندارم,نمیتونم بگم,نمیتونم بهش بگم تودلم چه خبره, نمیشه. 

میدونم دارم اشتباه میکنم 

میدونم میدونم  

اما.....................

 

نمیاد

پره حرفم 

پره دلتنگیم 

پره اشکم 

اما هیچکدوم بزبونم نمیاد 

پس سکوت میکنم.

ترم۵

بالخره دیروز  مهمترین کلاسم تشکیل شد 

طرح معماری ۲ 

با ۱استاد ماه که هیچ وقت تکراری نمیشه  

دیروزم مثل همیشه اومد سره کلاس و کلاسشو متفاوت با بقیه شروع کرد. 

اومده به ما میگه شما شروع کنید 

میخواست حرف بزنیم,شروع کردیم اما هیچ کدوم نتونستیم 1بحث ودرست به بحث بزاریم 

خلاصه تعدادمون کم کم زیاد شد 

همگروهیامونوشناختیم هرچنداز قبل میتونستیم حدس بزنیم 

دیروز کلی برنامه تفریحی برا کل ترم ریختیم تا کلاس خسته کننده نباشه 

استاد برنامه های کاریه ترمم گفت 

همچنین اعلام کرد که این ترم چون احتمتلا ترم اخرییکه مادرخدمتشون هستیم 

میخوان بهمون سخت بگیرن 

چون موضوع مسکنم خیلی مهمه 

گفت کل کارامون مثل اسکیس ارشدمیمونه 

گفت بایدتمرین بشه برامون 

کل طرح دادن وارایه تو حداکثر5ساعت 

وهمچنین ارایه باید عالی باشه 

خلاصه کلاس عالی بود 

دوس داشتم کلاسمونو 

بازم وقت کم اوردم 

سیستمای خوابگاهم هنوز درست نشده. 

این روزا داره بد میگذره 

تنهاتر از تنهاشدم 

خونه که نیستم 

کسیم نیست ارومم کنه 

بچه هام خوب......  

بدجوردلم تنگه پیشیه 

بدجورهوای دراکولا بسرم زده 

احتیاج دارم ارومم کنن 

اما نیستن 

حتی شاید یادشون نباشه منم هستم 

اما بازم خیالی نیست 

بازم میگم چون میگذرد غمی نیست. 

خدا بزرگه 

خداجون خودت میدونی تنها امیدم توغربتی 

باش 

برام باش 

از کنارم دور نرو

ترم جدید

قراربودچهارشنبه بیام دیاره دانشجویی 

اما بلطف همکلاسیها که گفتن ما کلاس نمیایم ما هم نیمدیم 

ماندیم برای مراسم جشن نامزدیه دخترعمه جانمان 

تعریفات بماند برای بعد 

بالاخره یکشنبه با مامانی وبابایو خان داداشی اومدیم 

اسباب کشی کردم ,خوابگاه جدیدم خوبه 

بچه هاشم خوبن 

کم کم باهاشون صمیمی میشیم 

فعلاسیسیتمای خوابگاه وصل نیست,الانم 2ساعتیه توی کافی نتم 

اما همش مشغول خوندنه وبلاگهای دوستان بودم 

الانم دیگه خیلی وقت نیست 

8بایدخوابگاه باشم 

فرداهم 8صبح تا8شب کلاس دارم. 

سعی میکنم زودبیام آپ کنم. 

دعا

 

چندوقتی نبودم 

حالا که اومدم اول میخوام ۱توصیه کنم,1خواهش 

میخوام خواهش کنم که: 

همگی برای یه پسر جوون.. یه انسان..یه هم نوع.. یه هموطن بیست و دو ساله که قرار بود دو سال دیگه باباش تو لباس فارق التحصیلی پزشکی ببینتش  و الان  تولباس آبی تخت آی سی یو آروم و بی صدا خوابیده دعا کنیم. 

دعاکنید دل خانودش شاد بشه. 

دعاکنید برای شفاش. 

بخاطرخانومی

رفتن دوستا

رفتم به خونه گنجیشگ و گربه سر بزنم 

دیدم دارن خداحافظی میکنن 

دلم گرفته,صورتم خیس خیسه 

اخه باخوندنشون ............. 

گربه وگنجیشک دارن میرن 

پیچ ومهره بیخبر رفتن 

لدا وسوان دیگه نمی نویسن  

خب ذلم از الان برا همشون تنگ شده  

خب شایداونام حق دارن 

اما ماهم بهشون وابسته شده بودیم 

الان ۱چیزحالموبدتر میکنه 

حسرت اینکه جرابعضی پستای گربه وگنجیشک وازدست داده بودم 

کاش الان یکی بود من بهش پناه ببرم و تو بغلش گریه کنم 

وای خدایا............................