اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

بازم لطف

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دل شیشه ای خسته کننده

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

258

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

257

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

256

بابایی روزت مبارک 

اقایون گل گلاب روزتون مبارک

شاید اخرین سفر

وقتی که فنجون رو بر می گردوندم تو بشقاب٬هنوز مزه ی تلخش زیر زبونمه 

وقتی که شروع میکنه به خوندن فنجونم ٬هنوز مزه ی تلخش زیر زبونمه 

وقتی که می گه مسئله عشقیه اما سخت ٬هنوزم مزه ی تلخش زیر زبونمه 

اما وقتی که می گه با وجودهمه سختی ها بازم راه خوبیه٬مزه ی تلخش کم کم شیرین میشه 

وقتی که می گه فنجونت ژر زن و مرداییکه دارن۲تایی باهم میرقصن٬شیرینی به تلخی غلبه میکنه 

وقتی که می گه شمعت داره سوسو میزنه اما ۱خانومی داره دعات میکنه که شمعت روشن میشه دیگه مزش شیرین شیرین میشه 

اما با وجود همه اینا بازم دلهره دارم بازم ۲دلم بازم استرس بازم نمیتونم تصمیم بگیرم 

فرداش خیلی خدایی جور میشه میریم ۱امامزاده که میگن بدجور سریع الاجابس 

مقبره۱خانومه ۱٬خانومه که فنجون قهومو یادم میندازه که باید ازش بخوام کمکم کنه 

تصمیمم جدی میشه٬میرم  

میخوام ریسک کنم ٬می خوام بعدا حسرتشو نخورم 

باید اعتراف کنم تمام مسیر سرشار از استرس بودم٬سرشارشک و تردیددر درستی یا غلطی کارم 

تو ذهنم رویا میبافتم که برسم اینجوری میشه و اونجوری 

رسیدم٬درسته که رویای من نبود ٬اما ...... 

تمام تنم خسته ۷٬۸ساعت راه بود٬تمام تنم خیس عرق بود 

شایدتمام تنم تو اوج تمنابود و اون بی اعتنا به خیسی تن من٬بی اعتنا به خستگیم ....... 

وقتی رفتم زیر دوش انگار قطرات اب گرم خستگیمو از تنم میشست و می برد 

ووقتی چیزی غیر از قطرات ابو رو تنم حس کردم ................................... 

فکر کنم طعم کمپوت ریواسی که برا اولین بار خوردم اونم با اون وضع تا همیشه یادم بمونه 

خواب به چشمام نمیومد٬شب عجیبی بود 

همه چیش عجیب بود 

و یکی از این عجایب این بود که هر ۲سری مسیرشو پیدانکرده بود 

این دیگه برام جا نمیفتاد که چرا 

صبح زود بیدار شدم 

انگار دوس داره قبل صبحانه ..... 

دلم نمیرو میخواست 

۱بشقاب نیمرو به همراه چاقو قاشق کنارش 

و ........................................................... 

حرف زدنشو دوس دارم 

خاطره هاشو دوس دارم 

گاهی بهش غبطه میخورم 

گاهی ............................. 

اما بازم دوس دارم 

ناهار خوبی بود مخصوصا بوی سیری که ....... 

عصر باید برمیگشتم 

پس احتیاج به استراحت بود 

اونروز محکمترینشو حس کردم 

و اخرشم دهن من مثل اکه باز بودو ....... 

و۱برگشت بی سرو صدا 

وکلی تشکر 

اصلا اون چیزی که فکر میکردم میشه نشد 

نمیدونم چرا اما نشد 

اما با همه این حرفا خوب بود 

خوب بود و دوس داشتنی و عجیب ب ب ب

254

این چندوقته اتفاقای جور واجور زیادی افتاده 

از اتفاقای تکرارنشدنی و بیادموندنی بگیر 

تا قرار گرفتم تو ۱رابطه جدید 

تا ............................. 

اما نوشتنشون حال و حوصله فراوون میخواد 

که بنده فعلا ندارم 

و خودمم از این موضوع بسیار ناراحتم 

اما مطمئنم ثبتشون میکنم 

چون میخوام تا همیشه یادم بمونن

253

خدایی تو کف دوستای وبلاگیم موندم 

که اینقد نگرانمم 

که اینقد نبودنم تو چشمشونه

ارشد91

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

251

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

250

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

لیلــه الرغائب

دوستای وبلاگی 

اهای اونایی که من میشناسمتون 

اهای اونایی که من نمیشناسمتون 

امشب لیله الرغائبه 

منو از دعای خیر خودتون بی نصیب نذارید 

امشب برا همه دعاکنید 

برا ارزوهای خودتونم به خدا التماس کنید 

به امید اینکه خدا امشب هیچ کدوممونو دست خالی از درگاهش برنگردونه 

دارم با ۱سرگیجه خفن و ۱شیمک گرسنه اینا رو تایپ میکنم 

میدونم من خیلی گنهکارم اما ....................... 

مطمئنم وقت دعا هیچکدومتونو یادم نمیره 

شما هم منو امشب فراموش نکنید 

 

 

248

امروز بازم خبر مرگ بهم دادن 

مامان مونا فوت کرده 

طفلک مونا 

خدا رحمتش کنه 

این بیماری قند چه بیماری خانمان براندازیه 

تو این موندم که من چقدر خبر مرگ میشنوم 

تواین وبلاگ چقدر خبر مرگ دادم 

الله و اعلم 

خداهمشونو قرین رحمت خودش بکنه 

247

دلم یزد میخواد 

اما اگه قرار باشه بچه ها نباشن نمیچسبه 

یزد و با دوستام میخوام 

کاش منیژ بتونه بیاد باهم بریم  

باید برم کارای فارغ التحصیلیمو انجام بدم 

دلم بیرون رفتن با دوستامو میخواد 

دلم گردش میخواد 

دلم خنده و تا نصفه شب حرفیدن میخواد 

من دلم هم سن و سالامو میخواد 

دیشب رفتم خونه مامانجونم 

هرکاری میکردم با دایی جونی ارتباط برقرار کنم راه نمیداد 

اخرش بهم میگه تو چرا اینقد فضولی 

چرا به همه کاره ادم کار داری 

بهم میگه اخه من موندم تو به کی رفتی 

منم بهش گفتم بچه حلال زاده به داییش میره 

منم به شماها رفتم 

بهم میگه نخیر 

کوپولیت به عمه هات رفته 

اخلاقتم به همونا رفته 

منم از دیشب باهاش نحرفیدم دیگه 

نه اینکه قهر باشما 

اما دیگه سمتش نرفتم 

این دایی ۴سالو خورده ای از من بزرگتره 

همبازیه دوران بچگیم بوده 

بقول مامانم اینا ۱زمانی من به چشمش بهترین گزینه بودم 

اما حالا عنق شده 

با هیچ کس هیچ ارتباطی برقرار نمیکنه 

گاهی بهش حق میدم 

اما گاهیم نه 

خلاصه که دیشب دلم برا خودم سوخت 

هرچند که منم دیشب مثه انه شرلی ۱سره حرف میزدم 

اما خب 

نمیدونم 

خداییش منم خیلی تنهام 

هیچکسیم ندارم که بشه باش حرفید 

با خواهری میحرفیما 

اما اونم هیچ وقت حوصلمو نداره انگاری 

مامانمم که مامانه  

داداشم که ازمن ۱۱سال کوچیکتره 

بابییم که هزارتا فکر داره 

این وسط این منم که صبح تا شب همش تو اتاقمم 

و گاهی تا شب ۱۰تا کلمه حرف هم با کسی نزدم 

کاریش نمیشه کرد

باید ساخت 

میسازیم 

اما فکر کنم در کنارش خیلیم میسوزیم  

246

من کلا همه چی بوقتش برام خسته کنندس 

تا وقتی کار داشتم از کار خسته بودم 

حالا که همش بیکارم از بیکاری مینالم 

خب خیلی بیکارم 

حوصله هیچکاریم ندارم 

دلم لک زده برا تنیس 

اما مامانم نمیزاره 

میگه تا پات خوب نشه حق نداری بری تنیس 

دلم کلاس زبانم میخواد 

اما دوس ندارمم برم ثبت نام 

دلم کارم میخواد 

اما نه من میرم دنبالش نه بابا به دوستاش رو میزنه 

دلم میخواد شروع کنم برا ارشد خوندن 

اما حوصله اونم ندارم 

اتاقم اینقده شلوغ پلوغه که نگو 

اما حوصله جمع کردنه اونم ندارم 

به زیبا قول داده بودم هفته پیش برم خونش 

هفته تموم شده اما من هنوز نرفتم 

حوصله مهمونی رفتنم ندارم جدیدا 

اصلا حوصله بیرون رفتنم ندارم 

جدیدا بعد از هر مهمونی سر خواستگارا باز میشه 

منم دیگه جایی نمیرم 

زنداییم چندروز پیش بمامانم میگفت  

ابجی خانم شوهرش بده دیگه 

خسته شدیم از بس هرجا رفتیم دنبال سرش راه افتادن 

وقتی اونما خسته بشن من دیگه باید چی بگم 

اونوقت تازه اینجا هم همتون فکر کنید من چقد دلم شوهر میخواد 

اخلاصه که این روزا من دارم استراحت میکنم 

اما از استراحت کسل کننده هم خسته شدم 

بعدش تازه همش بری بالا و با هیچ کسیم حرفی نزنی 

خب این میشه که من دلم دوس پسر میخواد 

هرچند که فکر کنم مشکل از منه 

اخه جدیدا دلم اس بازی میخواد 

اما بمحض زیاد شدنو طولانی شدنش خسته میشم 

اونم منیکه گاهی شبا تا صبح نمیذاشتم طرف بره بخوابه 

میگم پیر شدیم 

میگید نه 

بابا پیر شدیم رفت 

اینا همه علائم پیریه 

 

 

پ.ن :برام دعا کنید از این رخوت در بیام

شرمنده که مجبورم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.