اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

247

دلم یزد میخواد 

اما اگه قرار باشه بچه ها نباشن نمیچسبه 

یزد و با دوستام میخوام 

کاش منیژ بتونه بیاد باهم بریم  

باید برم کارای فارغ التحصیلیمو انجام بدم 

دلم بیرون رفتن با دوستامو میخواد 

دلم گردش میخواد 

دلم خنده و تا نصفه شب حرفیدن میخواد 

من دلم هم سن و سالامو میخواد 

دیشب رفتم خونه مامانجونم 

هرکاری میکردم با دایی جونی ارتباط برقرار کنم راه نمیداد 

اخرش بهم میگه تو چرا اینقد فضولی 

چرا به همه کاره ادم کار داری 

بهم میگه اخه من موندم تو به کی رفتی 

منم بهش گفتم بچه حلال زاده به داییش میره 

منم به شماها رفتم 

بهم میگه نخیر 

کوپولیت به عمه هات رفته 

اخلاقتم به همونا رفته 

منم از دیشب باهاش نحرفیدم دیگه 

نه اینکه قهر باشما 

اما دیگه سمتش نرفتم 

این دایی ۴سالو خورده ای از من بزرگتره 

همبازیه دوران بچگیم بوده 

بقول مامانم اینا ۱زمانی من به چشمش بهترین گزینه بودم 

اما حالا عنق شده 

با هیچ کس هیچ ارتباطی برقرار نمیکنه 

گاهی بهش حق میدم 

اما گاهیم نه 

خلاصه که دیشب دلم برا خودم سوخت 

هرچند که منم دیشب مثه انه شرلی ۱سره حرف میزدم 

اما خب 

نمیدونم 

خداییش منم خیلی تنهام 

هیچکسیم ندارم که بشه باش حرفید 

با خواهری میحرفیما 

اما اونم هیچ وقت حوصلمو نداره انگاری 

مامانمم که مامانه  

داداشم که ازمن ۱۱سال کوچیکتره 

بابییم که هزارتا فکر داره 

این وسط این منم که صبح تا شب همش تو اتاقمم 

و گاهی تا شب ۱۰تا کلمه حرف هم با کسی نزدم 

کاریش نمیشه کرد

باید ساخت 

میسازیم 

اما فکر کنم در کنارش خیلیم میسوزیم  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد