اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

نمیدونم

دلم میخواد بنویسم 

اما حس میکنم نمیشه 

این روزا خوب نیستم 

کسی ام نیست خوبم کنه 

۴شنبه قراره با ماما اینا برم ,هنوزم کارامو نکردم ,البته این رفتن خیلی استرس نداره 

چون 5شنبه باز با مامان اینا برمیگردم 

اما من حالم عجیبه 

خلاصه که اپیدن فعلا برامون کار سختیست.

عیدفطر

طعم شیرین فطر گوارای وجودتان.

دلکم

"دل من بغضتو بشکن  

      غریبگی نکن با من دلکم 

                   ببار مثل ابر بهار دلکم "

چقدرقشنگه که ادم مثل ۱مادر مهربون با دلش حرف بزنه 

چقدر قشنگه که بغلش کنی و بگی غصه نخور دلم همه کسم 

دیشب تو تاریکی شب تو سکوت تو تنهایی تو تختم 

رسیدم به اهنگ دلکم 

بااینکه بندرت پیش میاد که من حواسم با خودم باشه 

اما دیشب فکرم و حواسم مال خودم بود

شنیدمش 

به دلم نشست 

این اهنگو من خیلی وقت پیش شنیده بودم 

اما دقت نکرده بودم 

با دلش حرف میزد  

داشت ارومش میکرد 

"غصه نخور ای دل بیکسم"  

" رسم دنیا بی وفاییه دلکم "

"  اونیکه دل تورو شکسته ........" 

دلامون برا هممون مهمن 

بخاطر دلامون خیلی کارا میکنیم 

بخاطردلامون تلاش میکنیم 

بخاطردلامون دعوا میکنیم 

بخاطر دلامون دل میشکنیم 

بخاطر دلامون گناه میکنیم 

بخاطر دلامون از " خدا "غافل میشیم 

از همون خدایکه این دلو تو سینمون جا داده 

اما گاهی به هیچ جا نمیرسیم هیچ 

راهی برا جبرانم نمیزاریم 

یعنی دلمون اینقد مهمه 

اینقد مهمه که بخاطرش گاهی غرورمونم بذاریم زیر پا 

اینقد مهمه که بخاطرش اشرف مخلوقات بودنموببریم زیر سوال 

نمیدونم.واقعا نمیدونم 

اما از خدا میخوام کمکم کنه 

کمکم کنه که برا خدام,خودم,غرورم ودلم همیشه ارزش قایل باشم 

و هیچوقت هیچکدوموفدای بقیشون نکنم 

جز اینکه همرو فدای صاحبشون یعنی خدابکنم 

خدایا ازت میخوام کمکم کنی 

میدونم کمکم میکنی 

میدونم که خودم گاهی از پسش برنمیام 

دلم میخواد اون لحظه هام کمکم کنی که بتونم 

ازت میخوام خدایااااااا

باز

بازمن دلم هوای دوستیو کرد که هیچوقت نداشتمش 

میدونم خلم,زیادیم خلم 

اما ........................................ 

خب من همیشه حسرت داشتم اون دوسته خاصو داشته باشم 

اما هنوزاون دوست وپیدانکردم 

اخرشم اون دوست وپیدا نمیکنم 

همونی که نمیدونم کیه 

اما از ته دل دوسش دارم  

همونو میگم.

میترسم اخرشم پیداش نکنم. 

دوست دوست داشتنیه ناشناخته زودترپیدا شو.

چندروز

چندروزی نبودم 

این چندروزه از نعمت سیستم و اینترنت بی بهره بودم,اخه خونه مامانجونم بودم , 

وبایداعنراف کنم دلمم برا محیط مجازی,برا دوست جونام,برا اینجا,برا ..... تنگیده بود. 

مامان بابا میگن معتاد شدم به اینترنت 

اما اینجوری نیست,این چند روزه بهم ثابت شد اعتیاد و عادت نیست 

درسته خب دلم میخواست بیام اپ کنم,به 2.3تا از وبلگاسربزنم  

اما استخون دردنداشتم,جوری نبود که نتونم اونجا نمونم . 

دیشب افطار خونه دایی جونیم بودیم بعدم نذاشتن بیایم خونه هامون 

گفتن باید سحر بمونیم  

تا خود سحر بیدار بودیم 

مردا1طبقه خانوما1طبقه.البته مردا از دست ماها خوابشون نبرد 

خب بما چه خوابالوهارو 

ما1شب دوره هم بودیم میخواستیم بیدار بمونیم 

چقدم خوش گذشت 

جدامن امسال رفتن برام سخت تره 

تقریبا 2هفته که دسته جمعی مسافرت بودیم بعدم همش مهمونی 

دلم برا همشون تنگ میشه  

اما کاریش نمیشه کرد,بایدتحمل کرد 

حال وروزه این چندوقتم اصلا خوب نیست 

حس میکنم بار اوله دارم میرم دیار دانشجویی 

استرس دارم,دلهره دارم,نگرانم,میترسم    

باهمه اینها اما باز

دلم تنگه برا صبح تا شب معماری 

دلم تنگه برا صبح تا شب کلاس 

دلم تنگه برا صبح تا شب کار 

اما نمیتونم منکر ترسم بشم 

خب فکر کنم فهمیدید که

من دانشجوی معماری هستم 

بله بنده دانشجوی سال سوم معماری هستم 

اینم 1کم از اطلاعاتی که قولشوداده بودم. 

بالاخره

ازاول شهریورتاحالادنبال مانتومورد علاقم بودم. 

اخه من سخت خرید میکنم 

بدپسند نیستم 

اما قبل خرید1تصوردهنی ازش دارم 

وقتی میرم خرید میگردم دنبال تصورم. 

اوایل شهریور 1مانتودیدم 

که هم ساده بود هم راحت و هم شیک  

ومناسب برا دانشگاه

اما اون رنگی که من میخواستم نداشت 

یعنی درواقع 1ازش بیشترنداشت اصلا 

کاریش نمیشدکرد 

ازاون موقع هرجاکه بنظرم میتونستن شبیه اون مانتو داشته باشن گشتم 

 اما پیدانکردم 

بامامانی به این نتیجه رسیدیم که بریم پارچه بخریم 

مامانیم گفت برام میدوزه 

رفتیم دنبال خرید پارچه 

کل پاساژو گشتیم اون پارچه ای که میخواستم نبود 

کم شانسی وحال میکنین 

مامان گفت بیخیال این مانتو بشو 

شاید دیاردانشجویی بتونی اونو پیداکنی 

قرار شد 1مانتودیگه بخریم 

دیشب رفتیم خرید 

بالاخره بعدکلی گشتن خواهرجونی 1مانتو برام پیداکرد گوگولی 

 تقریبا همون مانتو که پسندیده بودم با این تفاوت که: 

اون جلو بسته بود 

این جلو دکمه داره. 

راستی دیشب 1چیردیگم خریدم 

چندوقت بود دنبال 1دامن کوتاه قشنگ بودم 

دیشب پیداش کردم 

وقتی دیدمش ناخوداگاه یاد دامن کوتاه بچیگیام افتادم 

اتفاقامامانم یاد اون افتاده بود

اخه هم بادامنه خاطره زیاد دارم هم عکس خیلی دارم ازش 

اونوقتا خیلی دوسش داشتم هنوزم نگهش داشتم 

دیشب کیفم دیدم 

از این کوله ساده ورزشیا که نمیدونمم اسم خاصی داره یا نه 

خلاصه گفتم اگه قیمتش خیلی نباشه میخرم 

رفتم از اقاهه میپرسم قیمت کوله هاتون چنده؟ 

نگام میکنه میگه 25 هزارتومن 

از مغازه میام بیرون,میشینم تو ماشین  میگم: 

فکر کنم فکر کرد گوشام مخملیه 

اخه اصلا نمی ارزید 

حتی اگه مارکدارم بود که نبود بازم اینقدرنمی ارزید 

تودلم به اقاهه گفتم بشین تا ازت بخرن 

اینم از خریدای دیشب ما. 

خبر دیگه ایم نیست 

ما همچنان تنهاییم 

داریم به این نتیجه میرسیم که 

دوستیه دوستامون همه دوستیه خاله خرسس. 

اما هیچکس وهم که نداشته باشیم بازم
اول همه خداروداریم 

بعدم ش..

بطالت

بنظرشما وبگردی کاره بیهوده ای ه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

همین الان ۱ بزرگتر داشت بم میگفت : 

بهترین لحظه های عمرمو دارم به بطالت میگذرونم 

شمام با اون بزرگتر موافقید؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

لطفا جواب بدید 

شمام با حرفش موافقید؟؟؟؟

گاهی...

گاهی از همه چی فراری میشم 

گاهی دنبال بهونه وبهونه گیری میگردم 

البته از این گاهی ها برا همه مخصوصا ماها همیشه هست 

اما گاهی هایی که من الان دارم میگم غیراز اون همیشگی هاست. 

اره باز من شدم ۱دختربچه بهونه گیر 

یکی نیست بمن بگه توکی خوب بودی که حالا باشی 

بخدادست خودم نیست انگار 

روحرفا وبرخوردا حساسم  

ازاین دخترای خاله زنک نیستم 

 و معمولا سرم بکاره خودمه  

سعی میکنم به کسی کاری نداشته باشم 

سعی میکنم حرمتم و با ادما حفظ کنم 

کسی ونرنجونم 

امابرعکس بقیه .....................

خب حق دارم از ادمایی که بام بد برخورد میکنن دلگیر بشم 

خب حق دارم وقتی با همه درست برخورد میکنم انتظارداشته باشم اونام بام درست برخورد کنن 

و وقتی بام درست برخورد نمیکنن انگار از درون میشکنم 

حالم گرفته میشه 

از زندگی واز زندگی کردن فراری میشم 

از این دنیا فراری میشم 

تمام ذهنم سوال میشه که من چرا مجبور بزندگی با این ادمام 

خب همه اینها باعث میشه من بد بشم 

باعث میشه زودرنج بشم 

باعث میشه بهونه گیر بشم 

نمیدونم شاید منم در نظربقیه رفتارام همه بد باشه  

خب من اینجوریم دیگه 

من اینجوریم و اینجور رفتار و میپسندم 

بنظرم این رفتار درسته  

پس من به این رفتار و به این عقیدم ادامه میدم م م م

استرس

راستش کلاسا داره شروع میشه 

بایدکم کم اماده برا رفتن به دیار غربت بشم 

تو کل این مدت وقتایی بود که باتمام وجود دلم میخواسته اونجامیبودم 

دلم تنهایی های اونجا رو میخواسته 

دلم دخترانگی های اونجارو میخواسته 

دلم میخواسته الان اونجامیبودم و دلتنگ خونه 

دلم میخواسته اونجا بودم وکلی پروژه وکار داشتم 

دلم میخواسته اونجا باشمو صبح تا شب کلاس برم  

دلم میخواسته همه بهم زنگ بزنن بگن دلمون تنگ شده  

دلم میخواسته ازراه دورخودمو براهمه لوس کنم واونام نازموبکشن

دلم میخواسته ۱وقتایی از فشار کارهام توان و نیرو برام نمونده باشه  

دلم میخواسته پیش دوستایی باشم که هیچکی نمیتونه جاشونو پرکنه

دلم تخت اونجامو میخواسته که برم بالاشو با کلی دغدغه بیخیال دراز بکشم  

اما الان انگار نمیحوام برم 

انگارترس دارم 

انگارباره اوله که میخوام برم 

استرس گرفتتم 

استرس رفتن 

ازهمون استرسا که باعث میشه روز رفتن با همه دعوام بشه 

اما الان استرسم بیشتره 

کلی موضوع برا استرس وجود داره 

راستی امروز بعد۲هفته با دراکولا حرفیدم 

اما کوتاه 

برا دقایقی از استرسام دورشدم اما سرش خیلی شلوغ بود 

گفت این چندوقته نخواسته بام بحرفه که باعث رنجشم بشه 

خبر نداره که باعث رنجش که نمیشه باعث سرحالیم میشه  

اما حتی صحبت با دراکولام باعث نشد من از استرسم فاصله بگیرم  

جزبرای لحظاتی

خلاصه که چیزی به سفرمانمونده  

وماهم پرازاسترس رفتن و............

خریت

حالم خوب بود 

مامان ایناداشتن میرفتن خونه مادرجون 

من گفتم نمیام 

فکرمیکردم ادم شدم 

میشینم سرکارام 

اما انگارقرارنیست من ادم بشم 

کلی وبگردی کردیم 

الانم مثل چی پشیمونم که چرانرفتم 

۱کم بانازی حرف زدیم 

خونه نبود 

نچسبید 

بدتردلتنگش شدم  

الان دلم  میخواست میتونستم باش بحرفم 

کل شماره های گوشیموگشتم 

اما کسی که مثل نازی باشه روپیدانکردم  

این خیلی بده 

اصلاکاش بامامان اینا رفته بودم 

اخه چرامن گاهی اینقدرخل میشم؟

ترم ...

سلام 

دیشب اولین شب قدرامسال بود 

من هم شبای قدروخیلی دوست دارم  

هم خیلی بهشون اعتقاددارم 

۲سال بود که شبای قدر بهم اونجوری که بایدحال نمیداد 

بدشانسیه دیگه, 

اینجورشباادم سرش بابنده های خدا شلوغ میشه 

مثلا دیشبم من کلی مشغله داشتم 

بایدانتخاب واحدمیکردم. 

کارمم به مشکل برخورده بود 

اصلافکرشم نمیکردم انتخاب واحدم به این محشری بشه 

البته محشرکه چه عرض کنم.... 

تعطیلیام 4شنبه وشنبه ست 

بدترازاین ممکن نیست, 

تازه 5شنبه وجمعه درس اصلی دارم 

این ترم خونه اومدن یعنی غیبت کردن. 

خب لااقل ازاستادم راضیم 

البته جوجه روبایداخرپاییزشمرد. 

امادیشب من خوشحال بودم 

هم باافتاب همگروهم هم بااستادی که میخواستم کلاس دارم 

راستی خوابگاهمم عوض کردم 

همگی باهم رفتیم 1خوابگاه جدید 

یکی از مزیتای اینجا داشتن سیستم واینترنته 

اینم خلاصه این چندروز من 

راستی هنوزازهیچ کدوم دوست جونا خبری ندارم 

اماالان دیگه نگران دراکولام 

اما انگارکاریش نمیشه کرد.

 

مرسی

امروز بنانه اومده بود خونمون  

بنانه نی نی خواهرجونیه.

اون وسطاکه داشتم باش بازی میکردم حس کردم دست چپش تکون نمیخوره 

وای انگار دنیا روسرم خراب شد 

دقت کردم اما حدسم درست بود 

دست که بدستش میزدم جیغ میزدوگریه میکرد 

خیلی بدبود 

اخه نی نی ۴ماهه اگه دسش چیزیش بشه خیلی بده 

به خواهرجونی نگفتم اما مامانم که فهمیدگفت: 

انگار دستش بی حرکت شده 

کل قضیه ۲ ساعتم نکشید اما من مردم وزنده شدم 

کلی باخداجون حرفیدم  

وسرانجام مثه همیشه خدابامهربانی ازم پذیرایی کرد 

الان بنانه دستش خوب شده 

انگارمعجزه شد 

خداجونه دیگه 

بزرگیشو همیشه بهمون نشون میده 

درهرحال خداجونه خودمه 

بداشتنش افتخارمیکنم 

دووووووووسششششش دارم 

  خداجون مرسی که امروز برام معجزه رخ دادی 

خداجون مرسی که یادم اوردی همیشه باهامی  

خداجون مرسی که هستی  

خداجون مرسی که دعوتم کردی 

خداجون مرسیییییییییییییییییییییییی 

خیلی دوست دارم خیلی خیلیی خیلییی

 

دوری

خیلی وقته بادوست جونام حرف نزدم 

خب دلم تنگ شده 

دلم براهمه دوست جونام تنگ شده 

کلی وقته ازدراکولا خبر ندارم 

منم نمیخوام بهش زنگ بزنم 

اخه میفهمه دلم براش تنگیده 

دلم براپیشیم که کلی وقته تنگیده 

تازه از عسلیم هم  بیخبرم 

بادوست جونم تازگی نحرفیدم 

اصلا ازهمه دورافتادم 

خب گناه دارم 

خب دلم تنگه برا دوستام 

اخه من چکارکنم؟ 

تکرار

هم خستم هم گرفته 

نمی دونم چرا هرکاری میکنم اروم نمیشم؟ 

۱چیزیم هست 

دیشب تاصبح با نازی پیام میدادیم 

نازی داشت خودشومیکشت که بفهمه من چمه؟ 

اما اخه وقتی خودمم نمیدونم چمه بهش چی بگم؟ 

وای وای وای 

این دل ماهم شده برا ما دردسرساز 

راستش دیشب به نازی گفتم: 

اوضاع دلم داغونه 

اینه کوچکترین مشکلی که عظمتش کل زندگیمو گرفته. 

و حالا میگم امان از این دل که اگه نباشه تو..... 

واگه باشه بازم تو ..... 

اما به شکل متفاوت 

درهر حال میگذرونیم 

مجبوریم بگذرونیم,مجبوریم.

پیشی

دلم تنگ شده. 

دلم برا پیشیم تنگ شده. 

پیشی که باوجود اینکه مال من بود اما هیچوقت مال من نبود. 

دلم تنگ شده برا اینکه پیشی صدام کنه جوجو. 

دلم تنگ شده برا شیطونیاش. 

دلم تنگ شده برا جلسه هاش. 

دلم تنگ شده برا وقت نداشتناش. 

دیشب داشتم خل میشدم که ...... 

اما وقتی خودم همه رومجبور به انجام کاری میکنم دیگه حق ندارم دلتنگ بشم. 

من حق دلتنگی ندارم. 

خودم خواستم.خودددددددممممممممممممم. 

حالام باید پای حرف وتصمیمم بمونم. 

اما اینو نمیتونم انکار کنم که دلم برا پیشی تنگ شده. 

پیشی دلم برات تنگ شده. 

دلم تنگ شده برا پیشی که مال خودخودجوجوبود . 

دلتنگ پیشیممم. 

دلتنگم. 

اماکاریش نمیشه کرد.

دل پریشون

چند روزه اصلا خوب نیستم. 

دلم بدجور گرفته, 

چندروزه که کوچکترین حرفها و مسایل 

میشن بهانه براخیس شدن چشمام. 

دلم میخواد 1دوست بود که ارومم میکرد, 

راستش انگار این دوست نیست. 

خیلیا هستن اما اونی که باید باشه نیست. 

از ادما خسته شدم, 

از زندگی بینشون خسته شدم, 

افکارشون اذیتم میکنه, 

کوته فکریشون. 

دیروز داشتم به دراکولا(خب بمن چه خودش گفت این اسم براش خوبه)  

اره دیروز داشتم یکسری از این حرفا به دراکولا میزدم  

عصبانی شده بود 

زنگ زدبهم 

شروع کرد بام حرف زدن 

بهم گفت همه مشکل دارن 

هیچکی حالش خوب نیست 

گفت خودتو اذیت نکن 

برام 1داستان تعریف کرد 

قضیه به نخود سیاه برمیگشت 

یعنی درباره مشکل بود اما معلوم میشدقضیه نخود سیاه از این داستان شروع شده 

بعدم گفت نمونش من: 

شروع کرد برام از مشکلاتش گفتن 

دهنم باز مونده بود 

اخرش مظلومانه گفتم من اصلا مشکل ندارم .

خندش گرفته بود. 

گفت حالا دیدی مشکلات و دغدغه هات چه کوچولواند. 

راست میگفت, 

حرفاش درست بود, 

اما من سرتق فقط همون موقع اروم شدم 

وباز دیونه شدم 

دیشب با 1دوست جونام بعد چندوقت حرفیدم. 

میگفت خوب نیستی 

اما میگفتم خوبم 

گفت کوچولو باز لوس شده,میگفت لوس خانم بگو تاخالی بشی 

اما من حرفم نمیومد. 

صحبتامون که تموم شدچشام به حرف در اومدن. 

تا سحر چشام حرف زدن وناله کردن  

اما فایده نداشت.

من هنوز گرفتم,گرفته ه ه .

دیدار

راستش امسال خیلی طعم تولدمو نچشیدم. 

شایدچون اونروزدوستاموندیدم. 

توی این مدتم که نشده بودهموببینیم, 

اماامروز بالاخره همدیگرو دیدیم. 

روز قشنگی بود. 

1کادو دست من بود 1کادودست اون. 

 اخه تولدامون 10 روز باهم فاصله داره. 

هدیشودوست داشتم 

هدیه نازی جون رو دوست داشتم. 

دلم برا خودش,دلم برا نگاهاش,دلم برا عشق پاک دخترونش تنگ شده بود. 

اره نازی عاشقه, 

اگه عاشق نبود 6.7 سال با من نمیتونست کنار بیاد, 

نمیتونست من سرکش مغرورو رام کنه,  

اره نازی 1 دختر ماهه.ماه. 

نازی جون ...... 

اما امروز 1 اتفاق شیرین دیگم افتاد, 

استاد دیفرانسیلمو دیدم, 

وای که این بیچاره چقدر حرص مارومیخورد که درس بخونیم, 

اخه هرچیم بلد میبودیم بنظرش کم بود, 

خلاصه ازدوردیدمش, 

منی که از سلام واحوالپرسی فراریم 1دفعه دلم خواست برم پیشش. 

من رفتم جلواونم بلند شد, 

شروع کرد بوسیدنم,باورم نمیشد اما اون خودش بود. 

شروع کرد حال واحوال وپرس وجو درباره خودم و کارام ودرسام. 

بهم چسبید, 1 ان فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده بوده, 

خلاصه اخرش باز بوسیدمو خداحافظی کردیم. 

امروز بهم چسبید. 

کادوی نازی جونمم 1کادوی دوست داشتنی بود که چندوقت پیش خودمم میخواستم بخرم. 

اصلا این نازی موجود عجیبیه. 

خلاصه امروز دوست داشتنی بود. 

براافطارم مهمون داریم. 

وای چقدر پرحرفی کردم,ببخشید.

سیستم

دیشب صحبت سیستمم بود, 

مامان اینا داشتن میگفتن: بنده ماهی 1بار بایدویندوز عوض کنم, 

بهشون خندیدم گفتم :اصلنم اینطورنیست. 

سیستمم حالش خوبه,فقط1کم خیلی ویروس گرفته 

وگرنه هیچیش نیست. 

اما.... 

امروز ویروساکاردستمون دادن,  

سیستم خان قهر کرده, 

اصلن قاطی کرده.

خب من نمیخوام م م م 

حالا بایدچکار کنم ؟

یعنی بازبدم ویندوز عوض کنن برام ؟ 

وای خدااااااااااا 

خوشحالم

در حال حاضرخوشحالم , 

1دوست جون بدجنس خوشحالم کرده,  

زنگ میزنه :داریم حرف میرنیم, 

شیطون میشه,شروع به اذیتم میکنه,

بهش میگم :خیلی بدجنسی, 

میخنده میگه: چقدر؟ 

میگم :خیلی 

میگه:90درصد خوبه؟ 

میخندم 

میگه:کمه؟ 

میخندم 

بدجنس میگه:اما تو99درصدبدجنسی 

بهش میگم: خیلی بدی 

میخنده ,

میخندم .

بازم حرف میزنیم ,

حرفاش سرحالم میکنه, 

خوشحال میشم ,

شاد میشم ,

واینا هدیه دوست جونه. 

الان واینجا که خودش نیست میگم: 

متشکرم دوست جون.

۲۰ سالگی

 همیشه ۲۰ سالگی ودوست نداشتم 

البته حالام خیلی دوسش ندارم 

اما همیشه نگران روزی بودم که قراره ۲۰ ساله بشم .

فکرمیکردم پاگذاشتن به دهه سوم زندگی خیلی بده, 

اخه بنظرمن دهه سوم زندگی یعنی بزرگ شدن,یعنی عاقلانه رفتار کردن,یعنی انتظار داشتن 

اخه بنظر همه ادم دیگه بزرگ شده وباید بزرگونه رفتار کنه, 

خب این بده دیگه. 

تازه 20 سالگی معنیای دیگه ای هم داره ;

یعنی اینکه ادم وارد دهه سوم زندگیش شده و این دهه سراسر اتفاقای مهمه

اتفاقایی که تااخر زندگی 1لحظه هم ازت جدانمیشن. 

خلاصه من 20سالگی ودوست نمی دارم, 

البته باید اعتراف کنم اولاش که خوب بوده,امیدوارم تااخرش خوب باشه.