اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

برادرشوهر م.........

کاش امسال خونده بودمو از مهر میرفتم سر کلاس 

اصلا حوصله موندن تو این شهره کوفتی و فامیلارو ندارم 

بازم خوبه بنده ۴سالو نیمی نبودم اینجا 

یعنی خیلی فامیلا چند سالی میشه منو ندیده بودن 

وعید امسال که چند جا دیدنم کلی ذوق کردن 

البته بگم که بازم من عید فقط خونه درجه یکا رفتم 

خلاصه که عموی بابایی ۱سال پیش فوت کرده بود 

وهمه همه ی مراسماش رفته بودن جز من 

چندوقت پیش مراسم سالشون بود 

مامان بابا گفتن همه همه ی مراسما اومدن 

اینبار دیگه نیای بی ادبیه و ال و بل 

مجبوری باهاشون رفتم 

بماند که همش داشتم با مامان جروبحث میکردم که مامان من ادبو بجا اوردم 

بزار من برگردم خونه و مامان اجازه نداد 

بماند که توکل مراسم مثل برج زهرمار نشسته بودم 

بماند که با هیچ کی حرف نزدم 

بماند که فقط چشم غره رفتم به مامانی  

که بابا من واسه جمعای خانوادگی ساخته نشدم  

گذشت و اون مراسم تموم شد 

حالا امروز صبح یکی از فامیلای نزدیک زنگ زده خونمون 

زنگ زده که اجازه بگیره که مادرشوهر دخترش اینا بیان خواستگاری 

برا برادرشوهر م...... 

گفته مادرشوهر م.... اونشب ازم پرسیده این دخترکیه؟ 

میگفت بهش گفتم دختر فلانی 

گفته اخه من تا حالا ندیده بودمش و .......  

مامان پرسیده چکارس 

انگار طلا سازی داره 

خلاصه کلی از داماد خودش تعریف کرده  

وگفته که داداششم پسر خیلی خوبیه  

مامانم بهش گفته که ستاره قبول نمی کنه 

ستاره شغل ازاد نمی خواد 

مامان میگفت طفلک اینقد عذرخواهی کرده که نگو 

جوابه همه حرفای مامان شد پوزخندای من  

مامان میگه کاش دخترعمتو بهش پیشتهاد داده بودم 

بعد باز خودش میگه هرچند اونو تو همه مراسما دیده بوده دیگه 

مامانیم فکرش مشغول میشه طفلکا 

اما خب دسته خودشون نیست 

دوست دارن سروسامون گرفتنه منو ببینن 

اما خب من تا اونیکه میخوام نیاد که ....... 

اخه من کجا فرار کنم از دسته اینا؟؟هان؟؟؟ 

کاش امسال قبول شده بودم  

۲سالم ۲سال بود برا خودش 

تازشم من اگه ............... 

 

 

 

 

پ.ن:لطفا نیاین بگین اینجا شده گزارشه تماسای خواستگارات 

راستش پارسال ۱دفترچه ناز خریدم 

گفتم اتفاقای مهمو توش مینویسم 

اما حتی ۱صفحشم ننوشتم 

همیشه تصمیم داشتم  

وقتی پای خواستگارم

به خونمون باز میشه

داستانه تک تکشونو بنویسم 

اما ازوقتی اومدن اینقد از این مراسم بدم اومد که .... 

اما خب دوس دارم برام ثبت بشه 

برا همین اینجا مینویسم 

شاید باید این پستهارو رمزی کنم 

که بقیه اشتباه فکر نکنن 

شایدم باید فکر دیگه کنم 

اگر پیشنهادی دارید بدید لطفا 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد