اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

ایستگاه ......

سریای اول که قطار از اونجا می گذشت و من پیاده نمی شدم 

هر بار اشکام سرازیر می شد 

اما کم کم واسم عادی شد 

شد ۱ایستگاهی بین مسیرم 

این بار که رسیدیم به اونجا 

با تمام وجود داشتم به ایستگاه نگاه میکردم 

و با عطش خاصی٬موبه مو صحنه هارو میبلعیدم  

صحنه ی روشنایی شهر تو تاریکی شب 

صحنه ی مبهم شهر تو نور روز 

صحنه ی حرکت مسافرا رو سکو 

صحنه ی تک تک پرسنلی که ایستاده بودن 

صحنه ی ..................................... 

این بار اشکام نیومد 

اما خیلی دلم میخواست اشکام بیاد  

اونم راحت و ازاد٬قلمبه قلمبه و دونه دونه سر بخوره رو گونه هام 

چند وقتیه بغض تو گلومه 

از اون بغضا که هروقت ۱جایی پر از ادمی میاد سراغت 

ازاون بغضا که هروقت نشستی رودررو یا کنار ۱ادم٬خودشو نشون میده 

ازاون بغضا که مجبوری کامل بخوریش 

ازاون بغضا که ناخوداگاه دستتو میبره سمت عینک افتابیت 

   که اگه رو چشات نیست بزاریش و بیادو مانعی  بشه از لو دادنت

ازاون بغضا که اگه عینکت رو چشمات هست ببریش بالاتر که نکنه رسوا شی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد