اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

تلخ مثل ....

مزه ی ۱صبح بارونی پاییزی  

که باویبره گوشیت ازخواب بیدار شی  

و بعدشم بازباویبره گوشی به بیرون دعوت شی  

و خوابالو پاشی لباس بپوشی و آماده شی تا بیان دنبالت 

و برید که ۱روز خاصو بسازید 

بنطرتون تلخ یا شیرین؟  

بنظر من تو اوج شیرینی بازم تلخه 

درست مثل مزه ی ۱کاپوچینوی مخصوص 

تو ۱کافه تلخ ٬که بشینی پشت میزو کنارت ۱دنیا گل باشه واونطرف تر کلی جوون سرخوش 

وروبروت دوست نازنینت باشه که گاهی حتی از خواهرتم بیشتر بهت لطف داره 

وکنارت ۱پنجره بزرگ باشه که تو خیره بشی بهشو به این فکرکنی که کاش زودتر زنگوبصدادربیاریمو بزنیم بیرون ٬بریم تو دل بارون 

راه رفتن زیر بارون ٬بدون هیچ تلاشی برای خیس نشدن عجب لذتی داره. 

اینکه مریض باشی و مامانت نباشه که منعت کنه اززیر بارون موندن 

اینکه فقط از وسط خیابون بری بدون توجه به ماشینایی که میگذرن 

و بدون توجه به جلز ولزهای نازی 

همش لذت داره بخدا  

اما چی می شداگر امروز فنجون روی میزم خالی نمی شد؟ 

     چی می شد اگر امروز هیچ وقت فنجون تو دستام سرد نمی شد؟ 

     چی می شد اگر بجای نازی تو مقابلم نشسته بودی؟ 

     چی می شد اگر بجای نازی تو دستامو فشارمی دادی؟ 

     چی می شد اگر بجای نازی تو هرازگاهی قربون صدقم می رفتی؟ 

     چی می شد اگر تو کوچه زیربارون تو باهام بودی و من مجبورت میکردم لباتو بهم هدیه بدی؟ 

     چی می شد اگر بجای برگشتن به خونه میومدم خونه تو؟ 

     چی می شد اگر اخراین صبح پاییزی به خوابیدن باتو تمام می شد؟ 

     چی می شد اگر .....................................................................؟ 

     اما حیف که ..........................................................................................

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد