اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

گفتگو با معبود

گفتم : خدای من! 

دقایقی بود در زندگانیم  

که هوس میکردم سر سنگینم را که 

پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا٬ 

بر شانه های صبورت بگذارم٬ 

ارام برایت بگویم و بگریم٬ 

در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ 

 

گفت : عزیزتر از هرچه هست! 

تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که  

در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی . 

من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی. 

من همچون عاشقی که به معشوق خویش مینگرد 

با شوق تمام لحظات بودنت رابه نظاره نشسته بودم. 

 

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آنهمه دلتنگی اینگونه زار بگریم؟ 

 

گفت : عزیز تر از هرچه هست! 

اشک تنها قطره ایست که قبل از آنکه فرود آید٬ عروج میکند. 

اشکهایت بمن رسید و 

من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم 

تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان. 

چرا که تنها اینگونه میشودتا همیشه شاد بود. 

 

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟ 

 

گفت : بارها صدایت کردم ٬ارام گفتم 

از این راه نرو که به جایی نمیرسی  

تو هرگز گوش نکردی و 

آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که ؛ 

عزیزتر از هرچه هست! 

از این راه نرو که به نا کجا آباد هم نخواهی رسید. 

 

گفتم : پس چرا آنهمه درد در دلم انباشتی؟ 

 

گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی٬چیزی نگفتی 

پناهت دادم تا صدایم کنی٬چیزی نگفتی  

بارها برایت گل فرستادم٬کلامی نگفتی 

میخواستم برایم بگویی...٬اخر تو بنده من بودی!  

چاره ای نبود جز نزول درد٬که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی. 

 

گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟ 

 

گفت : اول بار که گفتی خدا ٬انچنان به شوق امدم که حیفم امدبار دگر خدایت را نشنوم٬ 

تو باز گفتی خدا و من مشتاقتر برای شنیدن خدایی دیگر٬ 

میدانستم تو بعد علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمیکنی  

و گرنه همان بار اول شفایت میدادم 

 

گفتم :مهربانترین خدا! دوست می دارمت.

 

گفت :عزیزتر از هرچه هست! من دوستتر می دارمت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد