اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

پیش بینی درست

یادمه وقتی قضیه پنبه ای و بهش گفتم 

اصلا خوشش نیومد 

گفت نرو  

گفتم نمیشه  

گفت اکی برو 

ولی باید حواست باشه 

نباید اجازه بدی باهات صمیمی شه 

تو باید ۱جوری برخورد کنی که بهش اجازه حتی فکر اشتباه کردنم ندی 

اون گفت و من گفتم باشه 

همون اولا داشتم دربارش میحرفیدم 

بهم گفت 

حواست باشه بخودت 

بخدا بخدا قسم 

اگر بفهممم انگشتش بهت خورده 

پامیشم میام اونجا 

دفترشو رو سرش خراب میکنم 

خندیدم گفتم دفترش تابلو نداره 

بهم گفت نگران نباش 

اولا که وقتی رییسه پس میشه پیداش کرد 

دوما که اگرم نشه کافیه ۱تماس با سعید بگیرم 

سعید دوست دوران دانشگاهشه 

اون گفت و منم همش با خودم میگفتم نه همه مثل هم نیستن 

اما بچشمم میدیدم که حرفاش داشت درست از اب در میومد 

هرازگاهی وقتی ازش میگفتم  

۱تیکه میپروند 

اخرین بار بخاطر حرفش ۲٬۳روزی باش قهر بودم 

اونم دیگه حرفاشو در مورد این ادم میخورد 

امروز وقتی بهش گفتم میخوام برم دفترپنبه ای فقط گفت اکی 

گفتم همین؟ گفت دیگه میترسم حرفی بزنم 

قرار بود برم دفتر پنبه ای

اما دوست نداشتم 

حال و روزم خوب بنود 

دوست نداشتم با چشمای گریه ای و حالت دپرسی برم

اما خب مجبور بودم 

رفتمو ۲ساعتی باهم بودیم 

کارامو دید نظر داد 

کاراشو دیدیم 

اما وسطش دائم ازم میپرسید ازم ناراحتی 

بهش گفتم نه 

من امروز کلا روبراه نبودم 

فکر کرد با مامان اینا جرو بحث داشتم 

خلاصه که اخرش ۱از پروژه های بزرگشون 

که تو مسابقه تو کل شهر اول شده بود و 

با چندتا دیگه از کاراش ریخت رو فلشم 

و کلیم تاکید کرد به کسی ندی و کسی نبینه 

دیگه وقت خداحافظی بود 

کاراییکه باید انجام میدادمو داشت برام تکرار میگرد 

و میگفت سعی کن زود انجامشون بدی و 

زودتر بتونیم همو ببینیم 

حرفاش که تموم شد 

دستشو دراز کرد سمتم 

که باهام دست بده 

منم خیلی ریلکس باش دست دادم 

اینقد سریع اتفاق افتاد که من اصلا بهیچی فکر نکردم 

اومدیم پایین 

ایستاده بود داشت چکمه پوشیدنمو نگاه میکرد و  

منتظر بود تا بدرقم کنه 

بهم نگاه کرد و گفت از این ببعد دیگه بیشتر دلم برات تنگ میشه ها 

زودتر کاراتو انجام بده و بیا 

و من انگار وا رفتم از حرفش  

وقتی از در اومدم بیرون  

تازه فهمیدم چه گندی زدم 

پیش بینیا دونه دونه میومد تو گوشم 

تهدیدایی که کرده بود چو امروزو حدس میزد 

فکر اینکه ما تو چه شهری هستیم 

فکر اینکه پنبه ای چه فکری میکنه تو سرش 

فکر اینکه بعدش چی میشه 

فکر اینکه ................. 

وای داشتم خل میشدما 

بمعنای واقعی 

پنبه ای زنگ زده بود نفهمیده بودم 

بهش  اس دادم که حالم یکم خوب نیست 

اگر اشکال نداره فردا تماس میگیرم 

اما اس داد منتظر تماستم 

هرچی اس دادم نرسید اما بجاش ۴و۵بار اس اون اومد 

 منتظر تماستم 

اخرش دیگه بهش زنگ زدم 

اونم گیر داد تو چت شده 

از دست من ناراحتی 

اگز قراره بیای پیش من بریزی بهم 

خودتو اذیت نکن 

اینقد گفت و گفت و گفت  

اخرش پنبه ای میگه جون رضا از دست من ناراحتی 

من تو دلم جانم؟؟؟؟!!!!!!!!!!! 

اون انگار فهمیده 

پشتش میگه جون رضا که من باشم از من ناراحتی؟ 

من فورا نه  

اما تو دلم گفتم بیا اینم نتیجه کارت

گفت خداروشکر 

اخرش باز گفت نمیگی چی شده 

چرا ناراحتی 

بهش گفتم ۱چیزی بگم؟ 

گفت بگو 

گفتم هیچی 

گفت نشد دیگه باید بگی 

چیزی ناراحتت کرده 

گفتم اره 

گفت چی 

گفتم حرکت اخر امروز 

گفت منظورت کدوم حرکته؟ 

گفتم منظورم واضحه 

گفت دست دادنو میگی 

گفتم اوهوم 

گفت فراموشش کن 

بحثو عوض کرد و ادامه داد به حرف زدن 

و اینکه تا ۴۸ ساعت اینده کاراتو انجام بده و بیا  

تل و که قطع کردم یکم اروم شده بودم 

مطمئن نیستم کار درستی کردم یا نه 

اما حداقل میدونم اینجوری فهمید دیگه نباید اینکارو بکنه 

نمیدونم شایدم  بدتر باز تکرارش کنه 

نمیدونم 

برا من دست دادن عادی بود که بی فکر دستمو در جواب بردم جلو 

و حتی شاید ۱ثانیم تماس دستامون بیشتر نشد 

اما وقتی فکر میکردم میترسیدم که  

سری بعد که میرم هم اولش بخواد دست بده هم اخرش 

سری بعدش وسط حرفاش دستامو بگیره 

سری بعدش ...........................  

میدونم امکان اتفاق افتادنش زیاده که میگم 

نمیخواستم که بیشتر پیش بره 

خواهری میگفت نباید بهش میگفتی  ٬اشتباه کردی  

اما خودم فکر میکنم درستتر بود که گفتم

اما مطمئن نیستم کار درستی کردم یا نه 

به نظر شمام کار اشتباهی کردم که گفتم؟؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد