قبلنا در مورد پنبه ای گفته بودم
اما انگار دوباره بگم بد نیست
پنبه ای 1 معماره با تقربا 70 سال سن
میشناختمش از قبل
اما اون منو نمیشناخت
1روز دیدمش درباره کار تو دفترش باش حرف زدم
اونم شماره تماس داد تا باش بیشتر صحبت کنم
وقتی باهم حرفیدیم قرار شد من فعلا برم پیشش گهگاهی
چیزلییکه میگه و مطالعه کنم و بعد بهم کار بده
از مطالعه رسیدیم به کار روی پایان نامه من
و تغییر موضع پنبه ای
اینمدت تمام حرفش اینکه من 1000تا شاگرد دارم
اما تو بدلم نشستی اون روز
از همون لحظه اول
وگرنه اینجا نبودی
دوست دارم
باهم دوستیمو از این حرفا
منم تمامو گذاشتم پای استاد شاگردی
اما هرکی مشنوه میگه 1جای کار میلنگه
خلاصه که اخر ماجرا شد اون که گفتم
از 1طرف رفتن پیشش برام مفیده
طرف بدجور تو شهرمون مطرحه
از طرفی اگر بخواد اینجوری پیش بره .....
خواهری همش میگه اگر این ادم باهات بد بشه تو اینده کاریت مشکل ساز میشه ها
همه کارات زیر دسته اونه ها
فعلا که باید پیش رفت
من تمام این مدتا که رفتم پیشش محتاط بودم
هرچی گفته من فقط تشکر کردمو تعارف و شنونده بودم
نمیدونم تو ذهنش چی میگذره
اما فهمیدم که با یکی از خدایانه زیرکی طرفم.