اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

من نمیخوام شب بشه 

نمیدونم چرا شبا اینقد تلخ شدن 

نمیدونم چرا دیگه از شبا میترسم 

اینقد دلم میخواد الان به یکی بگم میترسم از شب 

که در گوشم بگه ................................. 

دیشب تو اوج گریه دلم خواست به یکی پناه ببرم  

اما بقول خودش  

     دروغ است که میگویند دل به دل راه داره 

دیشبم با اشک خوابم برد 

صبح با نازی قرار داشتیم 

زود از خواب بیدار شدم رفتم پایین 

بجای صبحونه ۱چای خوردمو همونجا از حال رفته بود 

۱دفعه با جیغ مامان از خواب بیدار شدم که ....... 

اومدم بالا گرفتم خوابیدم 

نازیم که حالش بد شده بود 

قرارم کنسل شد 

و من تا این لحظه بالام 

هرکارم کردن دکتر  نرفتم 

نه ناهار  خوردم نه صبحونه 

هیچی 

و حالام داره شب نزدیک میشه 

و چند شبیه که شب برام ترسناک شده 

منیکه همیشه شبو ترجیح میدادم 

حالا یکی و میخوام که بهش بگم من از شب میترسمو  

اونم خیلی مردونه بهم بگه من پیشتم نترس  

اما زهی خیال باطل که هیچ کسی نیست تا ..... 

 نمیدونم چرا با این دل داغون 

با این حال بد 

با اینهمه تنهایی 

چرا فکر خودکشی به سرم نمیزنه 

از خدامه بمیرم 

اما خودکشی نه 

کاش.........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد