دیروز بازم مهمون داشتیم
ازنوع مهمونای گندیکه من ازشون متنفرم
گفتم که قراره شنبه بیان
پسره متولد اسفند60 بود و مهندس عمران
1خانواده کم جمعیت بودن
باباش با بابام دوست بود مامانش با مامانم
البته اولش نمیدونستن
عموش با داییام رفیق صمیمین
شوهرخواهریم پسررو میشناخت
من هیچ علاقه ای به اومدنشون نداشتم
مخصوصاکه فهمیدم اشنا هم دراومدن
اما پریشب خیلی جدی به مامانمیگفتم بهشون بزنگ بگو نیان
اخه مامانمم کمردرد کرده بود شدیدو افتاده بود تو رختخواب
مامان گفت زشته
بابام برگشت بهم گفت بابا مگه میخوام ترشیتو بندازم؟؟!!1
هرکس که میخواد بیاد که ادم ندیده نمیگه نه
جمعه که خونه عمم مهمون بودیم
تمام مدت من داشتم سعی میکردم مامانو راضی کنم که
بزنگه بگه نیان،اما نزنگید
خلاصه دیروز باز مراسم فحش خورون این خانواده بود
من راه میرفتم فحش میدادم که بیخود میخوان بیان
نزدیکای اومدنشون بود پای اینه داشتم میگفتم بمیرن ن ن ن
مامانم میخنده بهم میگه اگه یکی از اینا بشه شوهرت
روت میشه بهش بگی اینهمه بهتون بدو بیراه میگفتم؟؟؟
میخندم میگم اره میگم،1لحظه بعد میگم نمیگم
باز میگم اصلا چمیدونم
مامانمم داره بمن میخنده
ما 6.30 منتظرشون بودیم
اما نیمدن
حالا من و خواهریو داداشی رفتیم پایین
نشسته بودیم به شوخی و خنده
خواهری میگفت یادشون رفته
من میگفتم بهشون گفتی 7بیان مامانخانم
داداشم میگفت پاشو بهشون بزنگ
باز میگفتیم بابا رو بفرستیم در خونشون
وای اصلا 1وضعی بود
یکی 1نظر میداد بقیه میزدیم زیر خنده
چون تهه مسخرگی بود و قرار نبود هیچ کدوم ازاینکارارو بکنیم
وسط خنده هامون بود 1دفعه زنگو زدن
وای با 1حالت مسخره ای همه از جاشون پریدن
هرکس به 1سمت میرفت
خلاصه ما 3تا وثل جوجه مرغا دونه دونه رفتیم بالا
تو پله ها مامانشو دیدم
با 1خانمه دیگه بود
ازش دبم اومده بود
به خواهری میگفتم من نمیخوام برم پایین
جدا هیچ دوس نداشتم
مامان اومد صدام کرد گفت میای پایین منم با صراحت گفتم نه
اما بعدش رفتیم پایین
خانمه با خواهرزادش بود
خانمای بدی نبودن
نه اونا منو پسندیدن نه من اونارو
10 دقیقه ای نشستنو رفتن به سلامت
حالا رفته بودن من سگ شده بودم
یعنی سگ به تمام معنا
کسیم نبود ارومم کنه
اینقد سگ بودم تا شد وقت خواب
تنها کاری که شاید ارومم میکرد گریه بود
تازه فهمیدم چه بغضی تو گلوم بوده
تا تونستم گریه کردمو بعدم تنها خوابم برد
اره دیشبم 1شب بود مثل تمام شبا
که من تنها خوابیدم
فقط دیشب حس بدی که چند ماه پیش تجربش کرده بودم
باز برگشته بود سراغم و .....................
بیخیال فعلا که الان صبح شده و من سالمم
چهاردهمین مهمونم اومدو رفت
قراره این مهمونا چندتا بشه؟؟؟؟؟
بنظر شما این مهمونا چندتا میشن؟؟؟
جدی نظز بدید
دوست دارم ببینم شما چی فکر میکنید
هم خاموشا هم روشنا لطفا نظرتونو برام بگید
قراره این عنوانا تا چند بره؟؟؟تا چندمین مهمون؟؟؟؟