اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

مهمونی بیستم و شازده پسرچهارم

باید بنویسم

اما 1چیزیه تو وجودم که نمیزاره

شازده پسرچهارم هم اومدو رفت

و فکرم نمیکنم دیگه برگرده

با مامنشو خواهرش اومده بود

فقط با خواهرش دست دادم

تو 1راستای نشسته بودیم با زاویه ی خیلی کم

فقط به نیم رخ هم دید داشتیم

نیم رخی که از دیدنش اصلا خوشم نیومد

مامان جانش گفتن اگر جاهاشونو عوض کنن بهتره

اینجوری بهم دید ندارن

مامان بهم گفت بیا اینور

من گوش ندادم

واسم مهم نبود،همین بود که بود

خواهرش گفت اگر باهم بحرفن همو میبینن

چند دقیقه بعد راهی اتاق شدیم

با ادب بود

وارد نشد تا من وارد بشم

شروع کرد معرفی کردن خودش

مختصر اما فوق العاده مفید

1پسر اکتیو بود

تمام رخش خیلی بهتر از نیم رخش بود

کارش تماما مطالعاتی بود

اخر صحبت به تمام بحثایی که برا مرحله اول لازمه رسیده بودیم

برادرش خارج ازکشور بود

تو ایده الای این شازده هم سفر پیش برادرش بود

صاحب حدود 10تا مقاله

که چندتاش مقاله برترن

اون کجا و من تنبل کجا؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

خیلی حرفیدیم

اما حس گفتن هیچ کدوم نیست

چرا؟؟؟؟

شاید چون میدونم

احتمالا دنباله دار نمیشه

پسر فوق العاده ارومی بود

با 1صدای خیلی اروم

اینقد که مجبور شدم ازش بپرسم

همیشه اینقد اروم میحرفید؟؟

از این ادم با برنامه ها بود

که دقیقا برنامه صبح تا شبش چیده شده

از اینا که تفریحی ندارن

ازش پرسیدم

گفت تفریح پایه میخواد پایه ندارم

گفت خیلی علاقه من به سفره

ازم پرسید تفریحای من چیه

بینش به اینترنتم اشاره کردم

پرسید استفادتون از اینترنت چیه

گفتم نوشتنو خوندن

پرسید مینویسید

گفتم بله

پرسید نوشته ادبی

گفتم بله

پرسید به ادبیات علاقه دارید

گفتم نه

از دانشگاهم پرسید حتی معدلمو

از اخرین تفریحم پرسید

صحبت واقعا کاملی بود

شایدم بشه گزارش کاملا کاملی

یا شایدم رزومه ی کاملی

گفت همراه میخوام

دوسم ندارم حساس باشه

از این تیریپایی که از حرفای ادم ناراحت میشنو اینا

معتقد بود زنو مرد جفتشون نمیشه خوب باشن

اهل تنها واجبات بود حتی با زیارتم رفیق نبود

تیپش اسپرت رسمی بود

وقت از اتاق بیرون اومدن

بازم گفت اول شما باید برید

وقت خداحاطظی با من جدا خداحافظی کرد

گل نیاورده بودن فقط شیرینی

زنگم نخواهند زد برای ادامه ماجرا

حالا بریم سراغ خانواده ط....

ازشون بدم اومده زیاد

ازشون عصبانیم

اما بیشتر از اونا از مامانم عصبانیم

مامانش به مامانم گفته اگر اجازه بدید با باباش بیایم حرفامونو بزنیم

مامانه منم برنگشت بهش بگه ما عجله نداریم

یا دختر ما اصلا پسرتونو نپسندیده

فقط گفت ستاره جواب نداده

تهشم درجواب متنظر خبر ما هستن گفت باشه

خبرتون میکنم

من داشتم میترکیدم یعنی

مهم نیست گذشت

هم این گذشت هم اون

باید اعتراف کنم

اینروزا دلم میخواد یکی از اینا که میاد

همونی باشه که من دوست دارم

همونی باشه که .......

خداجون تو که میدونی تو دل ادمات چه خبره

میدونی دیگه؟؟؟؟مگه نه؟؟؟

پس خودت ردیفش کن

باشه؟؟؟؟؟

مرسی خداجونم مرسی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد