اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

صبح بی صبح بخیر

صبح شده

من باید ازخواب بیدار شم

اما دلم صبح بخیر میخواد

اخه این چه صبحیه که باید بی صبح بخیر شروع بشه

اخه تا کی قراره بی شب بخیر خوابیدو

بی صبح بخیر بیدار شد

محبورم زورکی از تختم بیام بیرون

یادم میفته امروز چه روز شلوغیه

یادم میفته باید به مهندس .ب بزنگم

یادم میفته باید مکس کار کنم

یادم میفته عصرمهمون خارجی داریم

یادم میفته شب مهمونی دعوتیم

یادم میفته امروز صبح واقعا به صبح بخیر احتیاج داشته.

هوس بی هوس

ازوقتی سال نو شده بود

دل ستاره خانوم هوسی نشده بود

اما امروز دلش یاد فیلای هندوستان افتاده

اما کسیم نیست که بتونه باهاش مطرح کنه

ستاره خانوم بهتره به دلت بگی نمیشه

بهش بگو باید فراموش کنه اون فیلارو

فعلا هوس بی هوس

رنگ اسمون

بهم ثابت شده

رنگ اسمون همیشه ثابته

رنگ اسمون از چشم من همیشه 1رنگه

رنگ اسمون از چشم تو همیشه 1رنگه

رنگ اسمون از چشم من شاید همیشه تیره و ابری باشه

رنگ اسمون از چشم تو شاید همیشه ابی و سفیدو پاک باشه

رنگ اسمون ازچشم من همه جای دنیا 1رنگه

رنگ اسمون از چشم تو هم همه جای دنیا 1رنگه

اره بهم ثابت شده

اسمون دنیای کوچیکه من همه جا و همیشه 1رنگه

هرچیم امیدوارم باشم شاید رنگ ببازه نمیبازه

همیشه و همه جا این منم با همین دنیا با همین اسمون

شاید هوا ابری تر از این بشه

اما انگار قرار نیست روز افتابی بیاد

پس چرا بزرگترا میگن پشت این هوای طوفانی هوای افتابی میاد؟؟؟؟؟؟؟؟

پس چرا نمیاد اون روز؟؟؟؟؟؟؟؟

یعنی همچنان باید امیدوار بود؟؟؟؟

پس با نتیجه گیریای شخصی باید چکار کرد؟؟؟؟؟؟

هوای افتابی،اسمون ابی پس کجایی؟؟؟کی میایی؟؟؟؟

مهمونی پادشاه

داداشی مدتهاست دلش کربلا میخواد

مامان بابا تصمیم گرفته بودن این عید ارزوشو براورده کنن

اما فکر کنم امام حسین دلش نمیخواست ما بریم پابوسشون

داداشی گفت با کلاسام تداخل داره واینا خلاصه بابا رفت انصراف داد

خیلی 1دفعه اومد خونه و گفت پس بریم مشهد

منکه جدی نگرفته بودم

اما انگار رفته بود بانک و حرف سفرشده بود

هتل بانک جا داشته و به بابا گفتن اگر میخواید برید میتونید

بابا میگفت 4حرکته

اما من اصلا دلم سفر نمیخواست

اما نمیتونستمم قید حرم طلایی امام رضا رو بزنم

همش تو خونه میگفتم بخدا اگه نمیخواستید برید مشهد من نمیومدم

خلاصه سال نو شد

1سالی نو شد که من بهش حسی نداشتم

شد دوم،شد سوم،و شروع جنب و جوش مامان اینا،جدی جدی راهی بودن

خواهری بهم میگفت اگر نمیخوای بری بمون پیش ما،اما من دلم نمیخواس امام رضا رفتنو از دست بدم

صبح چهارم حرکت کردیم،با اینکه حوصله جادرو نداشتم اما بدم نبود

شب سبزوار خوابیدیم،صبح حرکت کردیم،ساعت 8و9 مشهد بودیم

اطراف حرم که طرح زوج و فرد بودو ما هم پلاک مخالف،پی 120هزارتومان جریمه را بخودمان مالیدیم،گفتیم باشه صدقه واسه دولت اما ماشینمون دم دستمون تو پارکینگ باشه

خلاصه بالاخره رفتیم سمت حرم و من تمام فکرو ذکرم این بود که

چه لذتی داره 1پادشاه دعوتت کنه به مهمونی بزرگش اونم تو کاخش

همه جا غرق گل بود،هرچند که اون روز امام رضا دلش غم داشت،روز شهادت مادرشون بود

مادریکه تو اوج جوانی .................................................................

حرم غم داشت اما واسه من شادی بود،شادی اینکه تو اون روز تو حرم امام رضام

واسه من خیلی مزه داشت اینکه با تمام نالایقیم،لایق بودم برم سر سلامتی امام رضا

خیلی مزه داشت سال جدیدو با مهمونی این پادشاه شروع کردن

خیلی مزه داشت ایستادن جلوی ضریحشو ناباورانه نگاهش کردن

خیلی مزه داشت برا اولین بار عیدو با امام رضا شریک شدم

خیلی مزه داشت زار زار گریه کردن پیشش

خیلی مزه داشت باهاش حرف زدن و دردو دل کردن با پادشاه

خیلی مزه داشت پیشش از ارزوهات بگی ارزو هایی که کسی جز خداو ائمه نمیدونن

خیلی مزه داشت اینکه بهش بگی من عیدی میخوام

خیلی مزه داشت باهاش قول و قرار گداشتن

خیلی مزه داشت تند تند دعا و نماز خوندن واسه از دست ندادن زمان

خیلی مزه داشت تک تک ادمایی که بهت التماس دعا گفتن بیان جلوت

خیلی مزه داشت بالیدن به خودت که من به این مهمونی دعوت شدم پس بهم توجه دارن

خیلی مزه داشت زور زورکی عیدی خواستن

همه چیز خیلی مزه داشت کلا

1روز با مامان به زور بالا سر جا پیدا کردیم و مشغول دعا بودیم

برگشتم عقب دیدم مامانم داره با 1خانوم میحرفه

محل ندادموبه نماز خوندنم ادامه دادم،وسطش باز برگشتم از مامانم پرسیدم

مامان دعای بعد این نماز کجاست و اینا،اونام مشغول حرفیدن بودن

وقتی خانومه رفت مامان بهم گفت داشتن خواستگاریت میکردن

شنیدنش تو اون لحظه 1جوری بود،هم خوب بود هم بد

خوب چون لذت داشت امام رضا خودش یکیو بفرسته خواستگاریت

و بد بود چون دل خوشی از خواستگار ندارم و ازشون بدم میاد

به نماز خوندنم ادامه دادم و چیزی نپرسیدم،تو راه برگشت مامان خودش تعریف کرد

گفت خانومه مشهدی بوده گفته پسرم فوق مکانیک داره برا دکترا بورسیه شده بره خارج

خانومشم با خودش ببره،بمامان گفته بود تو رو خدا 1ادرسی تلفنی چیزی بدید

مامان گفته بود من دختر به راه دور نمیدم،حالا خارجش میگیم 5ساله

اما اگه پسرتون حاضر بیاد تهران زندگی کنه 1چیزی وگرنه نه

خانومم مامان گفت هرچی اصرار کرد من اینو گفتم تا اونم قانع شد که راست میگید راه دور سخته

خواستگار امام رضا هم پیچیده شد

به مامان گفتم بیچاررو خوب چه بدی داشت،باز مامان میگه یعنی تو با راه دور مشکلی نداری؟؟؟

من به مامان میگم من کلا زندگی تو کلان شهرو ترجیح میدم مامانجان

عصرشم با منیژ قرار داشتیم بریم بیرون دور دور

تو راه رفتن سرقرار ملوس منفور بهم اس میده،درواقع 1پیشنهاد داده،1پیشنهاد کثیف

اینقد کثیف که اولش جدی نمیگیرمش و بهش اس میدم جدی گفتی

اونم میگه اره و من دلم میخواد به حالو روز خودم گریه کنم

منیزو میبینم ،اینقد خانوم شده

همه چیزش عوض شده بود،از تیپش گرفته تا حرف زدن تا اخلاقش

حس میکردم این ادم اونی نبوده که من 4سال باهاش زندگی کردم

وسط بودن با منیژ مدام یاد حرفای ملوس میفتم،عصر خوبی میشه کلی حرف میزنیم اما .....

تو راه برگشت از پیشش حس میکنم من چقد ازهمه عقبم

حس میکنم من از همه جا موندم،حس میکنم دارم درجا میزنم

حس مزخرفی بود و منو تلخ کرده بود زیاد،حتی مامان اینا فهمیده بودن من تلخ شدم

چقد طولانی شد

انگار دیگه  حس نوشتن نیست

فکر کنم بازم تلخ شدم تلخه تلخ

شروع سال 92

سلام

سال نوتون مبارک

امیدوارم سالی سرشار از سلامت و موفقیت و خوشبختی داشته باشید

سال 92 هم شروع شد

نمی تونم پیش بینی گنم امسال به کجا میرسم

نمیدونم اما انگار واسه امسال هیچ برنامه ای ندارم

امیدوارم بی برنامگی بیشتر از با برنامگی شیرین باشه

اما کلا 92 رو ترجیح میدم به 91

بگذریم از این حرفا

راستش دیگه دوس ندارم اینجا بنویسم

میدونم کسیم مشتاق موندنم نیست

الانم اگر می نویسم بخاطر چند نفریه که میبینم میخونننم

دنیای عجیبی شده عجیب با طعم گس

امسال با تمام وجود دلم میخواست لحظه تحویل سال

تو اتاق خودم باشم

تنهای تنها

اما مامان بابام نذاشتن

هرچند که میدونم اونام احتمالا خیلی راضیترن اگر من نباشم

طفلکا با تمام وجود دوس دارن من سرو سامون بگیرم

نه فقط اونا بلکه همه

مامانجونم بهم میگه ایشا.. سال دیگه تحویل سال تو خونه خودت باشی

اره منم امیدوارم حداقل تا سال دیگه شده 1زندگی مجردی جمع و جور اما جدا داشته باشم

دردناکه اینکه حس کنی هیچ جا میخوانت

نه تو دنیای حقیقی نه تو دنیای مجازی

میدونم این حس از ضعفمه

اما اره من تو این مورد ضعیفم

و دارم به چشم خودم خواسته نشدنم توسط دیگرانو میبینم

واین درد داره،دردیکه سایش دهنده ی روح و روان و جسمه

و من اینروزا تنها راه حلی که براش پیدا مردم خوابیدنه

اینکه بخوابم و یادم بره چقد تنهامو هیچ کس .......

اینکه تو گیجی و خواب الودگی باشم تا نتونم جدی به زندگیم فکر کنم

اینکه نتونم فکر کنم چی میخواستمو چی شد

اینکه نتونم فکر کنم .........................

اره من 1مریضم که هرچی ننویسم بهتره.......

هم واسه من هم واسه دوستا

نکنه 1وقت جنونم به اونها منتقل شه

از اون دوستایی که خجالت زدم میکنن و با اکراه یا بی اکراه میخوننم خیلی ممنونم

میخونمتون دوستا اما بی صدا

امیدوارم شما سال با برنامه و شیرینیو پیش رو داشته باشید.

مهمون یازدهم و دوازدهم

دیروز 1روز پرٍ پر بود

دوست جونی شنبه میخواست بره مکه

5شنبه جمعه هم میخواستن برن با فامیلاشون خداحافظی

منم حی وقتو هدر داده بودم

خلاصه 4شنبه اخرین فرصت بود برا دیدن نازی جون

خلاصه صبح تصمیم گرفتیم بریم بیرون

ساعت 11.30 زدیم بیرون

وساعت 2.30 برگشتیم

نازی واسم کلی فیلم اورده بود

مهمترینش ادواردو بلا بود

فیلم breaking dawn

یا twilight 5

خلاصه ناهارم با هم خوردیمو برگشتیم خونه هامون

مامان و خواهری از1.30 تماساشون شروع شده بود

که باباجان من تو امروز مهمون داریا

زودتر بیا تا به نهار برسی

رسیدم به ناهار

با اونام همراه شدم

خواهری از شب قبل اومده بود خونه ما مونده بود

وقتاییکه ما مهون خاص داریم خواهریم معمولا اینجاس

خلاصه زمان گذشت تا شد 5

حالا غر همه شروع شده بود که پاشو کاراتو بکن

6میان ها

اول هفته یکی زنگیده بود که بیان خواستگاری

مامان بهشون گفته بود 4شنبه

چند شب پیش باز یکی دیگه زنگ زده بود

مامان میگفت بهش گفتم ما 4شنبه مهمون داریم

گفتن خوب اگه اجازه بدید ماهم بیایم

خلاصه مامانی به اونام گفته بود1.30 بعد بیان

این اولین باری بود که تو 1روز 2نفر میومدن

کاریکه همه به مامانم توصیه میکردنو میکنن

بنظر من سخت بوده اما بنظر مامانم اینا راحتتر بود

مهمون اول لیسانس زیست شناسی داشت

مسئول نمیدونم چی 1کارخونه بود انگار

مامان و خواهرش اومده بودن

وقتی رفتم پایین

دیدیم اٍ اینکه معلم علوم من بوده

اره خواهرش معلم علوم دوران راهنماییم بود

منکه به روی خودم نیاوردم

خواهرشو اونموقع هم دوس نداشتیم

از این معلما بود که خودشو واسه بچه ها میگرفت

دیروزم همینجور بود

ازم پرسید شما 1ترم دیگه دانشگاه نمیرید

خیلی زودم رفتن

 حالا باید 1ساعت من میشستم تا اونیکی ها بیان

الاف و بیکار

با خواهری نشستیم به فیلم دیدن

خواستگار دوازدم فوق لیسانس عمران داشت

سنش 29اینا بود انگار

اونم خواهرش زنگیده بود

مامان میگفت اینقد سوال جوابم کرد

از حجاب و همه چی پرسیده بود

بعدم به مامان گفته بود

اونجوری که به ما گفتن

دخترتون تمام خصوصیاتی که ما میخوایم داره

بعدم گفته بود داداشم به معماری زیاد علاقه داره

احتمالا گفته که نگیم نیاین

اخه معماریا و عمرانیا معمولا رابطشون یکمه زیاد شکرابه

خلاصه که اونام اومدن

برا اولین بار بود که 3نفر میومدن

مامان و 2تا دختراش

تازه خواهرش دختر کوچولوشم اورده بود

رسمن دیگه 4نفر بودن

بد نبودن،چمیدونم

با منکه نحرفیدن

منم یکم نشستمو اومدم بالا

اونام زود رفتن

خواهر کوچیکش بد اشنا بود

خواهر بزرگشم داشت مادر بزرگ میشد جالب بود

جالب بود

خلاصه که تا اونا رفتن یکم تحلیلو اینا کردیم

بعدم من به مامان اینا گفتن نگران نباشید هیچکدوم نمیزنگن

بنظر من از نظر معلممم اینا یکم تیپم جلف بوده

دومیا هم نمیزنگن

مامانش وسط حرفا که حرف من بود

به مامان گفت ایشالا خوشبخت بشه

این یعنی ....

بعدشم من اومدم بالا تا ساعت 3شب داشتم فیلم میدیدم

بعدم که شبمو فیلسوف خراب کرد

اومدو یکم حرف زد و خرابکاری کردو رفت

اینم از 4شنبه 23اسفند 91ما با ...

مشابه علی

دیشب یادم رفت به علی بزنگم،چرا؟؟؟؟؟

دیشب مامان مجبورم کرد بی قصد خرید برم تو 1انتشارات

برمو 1اقا پسریو از دور ببینم

ببینم ایا مورد پسند بنده هست یا نه

مادر پسرطی تماسشان گفته بودن برید پسرمان را ببینید

درتوصیف پسرشم از درشت بودنش گفته بود

مادر پسریکی از 6،7نفری بود که

دراستخر شماره خانمان را از خواهری گرفته بود

مامان رفته بود پسرکو دیده بود

اما میگفت تپل بوده و خوف نیست

من امااینبار جدی به مامان گفتم من شوهر ریز نمیخوام

مامان و خواهری تعجب کرده بودند

گفتم مرد چاق اگر بد هیکل نباشه بنظر من بدی نداره

خلاصه با خواهری دیشب رفتیم پسرکو دیدیم

از در مغازه که رفتیم تو

1آن انگار علی جلو روم بود

اما تو لحظه ی بعدی

شباهت پسرک به مادرش تو چهرش داد میزد

ازاون تیپ قیافه ها داشت که من می پسندم

اما تپل بود

داشتیمم میومدسیم بیرون

نگاهم کرد از اون نگاه عجیبه

خواهری میگه فهمید

خواهری میگه اصلا منتظربوده که بیان ببیننش

اره راست میگه موهاش اینام خط قیچی داشت

شایدم از این ادم خیلی مرتبا بوده

چمیدونم

شرایطش عالی نیست

اما من واقعا نمیدونم باید اجازه بدیم بیان یا نه

به مامان میگم اگر اومدنو جدی بشه چی

مامانم میگه خب میخوای نیان

نمیدونم

بخدا نمیدونم بایدهمه ادماییکه تاحدودی ایده الای منو دارن راه داد

یا نه باید اوناییکه همه چی تمومن راه داد

چقدبده ادم تکلیفشو با خودش ندونه


روزبرفی

ازساعت 8تو تخت درگیر بودم

که بلند بشم یا نه

اما بلند شدن اینجوری فایده نداشت

هرچند که باید زودتر بلند میشدم تا ظهرکه باید میرفتم س..... پف چشمام بخوابه

ساعت 8.35 اینا شده بود

دیدم گوشیم داره زنگ میخوره

نگاه کردم دیدم خود خلشه

گوشیو برداشتم میبینم با کلی ذوق میگه

ازخونه اومدم بیرون همه جا سفیده

وای کاش تو بودی

کاش بودی با هم قدم میزدیم

بهش میگم خوشبحالت

برو بیرون جای منم قدم بزن

میگه اتفاقا الان دارم قدم میزنم

شروع میکنه بوسیدنم از پشت تل

و من به این فکر میکنم که چقد شیرینه که یادم میکنه

تلو قطع میکنیم

تو فکرم که توجهم به صدای ماشینا جلب میشه

یعنی بارون اومده؟؟؟!!!!

میرم لبه پنجره اتاقم

پنجررو که باز میکنم با 1منظره سفید روبرو میشم

با 1نیش باز میپرم رو گوشیم

سلام،اینجام داره برف میاد

مرده از خنده

بعد میگه فکر کنم همه ایران داره برف میاد

میگه الان امار نیشابورم گرفتم

اونجا 30سانت برف اومده

با کلی خنده قطعش میکنیم

میام پایین میبینم مامان اینا خوابن

بهشون میگم بیدار شید داره برف میاد

محمد میگه برو دروغگو اذیت نکن

مجبورش میکنم بره لب پنجره

و اینجوری 1روز زمستونی سفیدو با خانوادم سهیم میشم

امیدوارم روز برفی همتون مثل رنگ امروز سفیدو شیرین باشه

برداشت بد ممنوع

تنها 1دختر میتونه حس و حال وقتی که خواستگار میاد خونه ادمو بفهمه

وتنها 1دختر میتونه معنی حرف من از تفریح و خندیدن بعد از خواستگاریو درک کنه

وتنها 1دخترم میتونه حس مزخرف پسندیده نشدن

اونم درحالیکه هیچ ایرادی به خودشو خانوادش وارد نیستو بفهمه

درحالیکه مجبوره خانواده پسرو به عنوان مهمان بپذیره و بهترین پذیرایی هم ازش بکنه

شاید کمی شبیه حس پسندیده نشدن و نپذیرفتن پسرا باشه

اما خیلی حس مزخرفتری ازحس پسراس

هرمیزبانی بعد از رفتن 1مهمان غریبه از خونش به تحلیل او خونواده میپردازه

ازنحوه برخوردو پوشش و حرفای ردو بدل شده

همونجورکه وقتی خانواده مهمان از خونه میزبان بیرون میرن به تحلیل میزبانو رفتارش میپردازن

وتو هرمهمونی دادن 1سری سوتیا یا حرفا یا خاطرات مشترک گذشته باعث خنده و حتی ساختن 1خاطره شیرین دیگه میشه پس حرخنده ای به معنای تمسخر نیست

پس نیاید بگید تو فکرت مریضه و اینحرفا

من فکرم مریض نیست

اما مجبورم بعد از هربار جنس شدن درمقابل مشتری

خودموبه خنده سرگرم کنم تا شاید یادم بره که چقد از این عمل متنفرم

و حتی یادم بره که این مشتری شاید بره و دیگه پشت سرشم نگاه نکنه

و حتی یادم بره که این مشتری اگر بپسنده چه راه نامعلومی پیش پامه

لطفا صرفا نیایدو اسکیسای روزانمو بخونید

بلکه لحظه ای خودتونو بزارید جای من و بعد هرچی خواستید بگید.


دهمین مهمون

مهمون دهم هم اومد

هیچ حوصله نوشتنشو ندارم

شازده 65،لیسانس IT

تو1دانشگاهی مشغول بکاره

3تا بچه هستن

امروزم مامانشو خواهرشو نی نی خواهرش اومده بودن

خونواده ترو تمیزو شیک و مهربونی بودن

دخترکوچولوشونم بسیار خواستنی بود

بنده هنگام دست دادن به نی نیه میگم

خوبی کوچولو خانم(بسیار سرخوش بودم)

خلاصه که اومدنو رفتن

به احتمال زیاد هم دیگه نخواهند زنگید

چمیدونم والا

مامانم اینروزا داره منو میکشه از بس میگه چاق شدی

امروز جلوی اونام گفت

اره دیگه فعلا همینا

منم اینوسطا مشغولم

البته فقط به خواب

خودتونم تنبلید نه من

من فقط خستم،خسته ی 1کنکورگند

فردا خواهری مهمونی داره

از خانواده شوهرش

میکه شمام باید بیاید

منم همچین حوصله رفتن ندارم

فردا صبح با یکی قرار دارم

1تا3 کلاس دارم

باز 5تا 8 هم شاید کلاس داشته باشم

خدایی شب دیگه حوصله ای واسه مهمونی نمیمونه

اما گاهی ادم مجبوره

 


پ.ن1 :رقم مهمونای خاص 2رقمی شد

         نمیدونم باید بهم تبریک بگید یا تسلیت

         اما پروژه بدیم نیست

         البته اگر زحمت و خستگی نداشت

         سوژه باحالی واسه تفریح بود



پ.ن2 :نیم ساعتی هست که جنیفرداره میخونه

          و من هربار با اهنگشو حرکاتش کلی حال میکنم

          خدایی اهنگ قشنگیه

          follow the leader 

          اینم پیشنهاد اهنگی من


پ.ن3 :خدایا میشه زود زود همه چی ختم بخیر شه

          من نمیخوام دیگه

          خدایا حس میکنم توانشو ندارم

          خودت کمک کن با همه خستگیم پیروز میدون باشم

          میدونیم که همه حرفامو شنیدی

          میدونم که دمت گرمه


نهمین مهمون

مهمون نهمم اومد

خانم مسنی بود با خواهرش اومده بود

از این خانم معلما که دیر ازدواج میکنن

اولش که دیدمش بنظرم شبیه ناظما میومد

منکه خوشم نیمد

بدجنسم بود

مامانم مشخص بود ازشون خوشش نیمده

از طرز نگاه کردنش میشد فهمید

گفته بودم طرف کیه و چکارس؟؟؟؟

الان یادم نیس مدرکش چی بود

فقط یادمه کجا کار میکرد

همین ن ن ن

چقدم با شوهر خواهری خندیدم سرش

تازه خواهری هم فهمید خانمه معلمش بوده

اونم چه معلمی

خواهری همیشه تعریف میکرد 1سری سر کلاس

معلم گفته که هرکی میخواد حرف بزنه

پاشه از کلاس بره بیرون 1مثبتم بهش میده

خواهری هم اونروز نه گذاشته نه برداشته 1راست رفته بیرون

معلمم نه گذاشته نه برداشته 1منفی خوشگل بهش داده

حالا به مامان میگفت فکر کنم اون معلمه همین بوده

یعنی خواهری که میکفت این همونه

ما مرده بودیم ازخنده

خلاصه اومدن ورفتن

فرداش یا پس فرداشم مامانش زنگ زده بود

که اگه اجازه بدید ما باز بیایم که مامان جواب درست بهش نداده بود

طرفم خودش فهمیده بود مزه ی دهنمون نسبت بهشون شیرین نیست

اینم گذشت

تعداد داره زیاد میشه

داره به 2زقم نزدیک میشه

دقت کردید؟؟؟؟:)

خداجون شما چی شمام حواست هست؟؟؟

من دوس نداشتم تعدادشون زیاد بشه ها

خدایا من منتظرم

میدونم که ..............

بعدکنکور

فکر میکردم کنکور تموم شه بیام اینجاو بنویسم حسابی

اما هیچی اونجوری که میخواستم پیش نرفته

حتی گردشم نرفتیم:(

سفرم به یزدم افتاد به هفته دیگه

کنکور نسبتا خوبی بود

اما من بازم با حواس پرتی کلیشو خراب کردم

نیستوخوندم هست کمو خوندم زیاد

فکر میکردم بد ندادم

اما حالا میبینم 1سریا میگم درصدامون همه بالای 50

با این اوصاف فکر کنم منم جزو سیاهی لشگرای کنکور بودم

منکه درصدنگرفتم،گفتم بزار کلیدای سنجش بیاد بعد

تاهفته دیگه درصدامم معلوم میشه

اما باز تموم نمیشه

باید بشینم بازم بخونم وبکشمو کارکنم که اگه مجاز شدم

اسکیسمو (ازمون مرحله دومو) خوب بدم

که خیلی مهمه

این از این

حالا ازاونطرف مامانم افتاده بجون زندگی

میگه چندماهه دارم مردمو رد میکنم

1سریاشونم منتظرن دیگه باید بیان

فکر کن صبح جمعه که از کنکوراومدم

مامانم میگه خانم فلانی زنگ زده

که امروز دیگه کنکور دخترتون تموم شده

ما کی خدمت برسیم

خلاصه که مامانم خونه تکونی راه انداخته

احتمالا اینروزام قرار مهمون نهم بیاد

مهمون هشتم اینجا ثبت نکردم راستی

1اقا پسر معمار با 3تا خواهر متخصص

دوسشون نداشتمو مامان تو اشناییت گذاشت بیان

خدارو شکر اونام رفتن دیگه زنگ نزدنو نپسندیدن

این مدت همه اینقد واسم خواب دیدن که ازدواج کردم

نمیدونم چرا اینقدهمه منتظرن من برم

پریشبا رفتیم کیف بخریم

با خواهریو شوهرخواهری رفتیم کیفیو که قبلا دیده بودیم بخریم

1کیف ساده ای که چرمهو خیلیم خوشگل نیس

فقط ادم میگه حداقل داری پول میدی پرم خریدی

شوهر خواهری چشمش افتاد به 1کیف دیگه

گفت وای این خیلی محشره اینو بخر

بهش میگم اخه اون زنونس نگین مگین داره

برگشت بهم میگه مگه تو سیبیل داری؟؟؟؟؟!!

خب توهم فوقش 4،5ماه دیگه به این کیف احتیاج پیدا میکنی

میگم چی؟؟؟؟!!!!!

میگم حالا 4،5سال دیگه 1چیزی

اون پرروام میگه مگه میخوایم ترشیتو بندازیم

خلاصه من موندم تو کف اقوام

که همه حی تاکید میکنن چرا ازدواج نمیکنی

بابا به یکی بگو بله و خلاص کن همرو

احتمالا من زیادی جا تنگ کردمو باید رژیم بگیرم

مثل اینکه 4شنبه رفتم استخر

3تا خانوم گیر دادن شماره خونتونو بده

اصلا میخواستم بشینم گریه کنم

دورم حلقه زده بودن میگفتن تا نگی ما امروز ولت نمیکنیم

خواهری میگه اونا چه پرروهایی بودن که تو همچین جایی دختر پسندیدن

خلاصه که باز پروژه مهمونای خاص داره شروع میشه

راستی خواستگارای جدیدیم بهشون اضافه شدن

دیروز یکی زنگ زده بود پسرش سوپرمارکت داشت

مامان منم خیلی شیک گفت دخترم گفته نه

والا بخدا اون شغل ازاد حسابیارو راه ندادیم

حالا ......................................

وای خدایا من کلافه شدم

اگه قراره یکی بیاد که من بپسندمش زودتر بیاد

من حوصله این مسخره بازیارو ندارم





 

 

بالاخره این کنکور لعنتی تموم شد.

عزیز دردونه

باید اعتراف کنم

که تو این لحظه با تمام وجود دلم میخواست

عزیز دردونه ی یکی بودم

یکی که همه چی بهش تموم باشه

اینقد همه چی بهش تموم باشه و

اینقد منو بخواد

که من حتی فکر نه گفتن بهشم تو فکرم نیاد

مثلا درگیر کنکورم

اما فکر دیگه میاد

بچه ها من 5شنبه جمعه کنکور دارم

میشه خواهش کنم به خداهاتون بگید هوامو داشته باشه؟

میشه لطفا واسم انرژی مثبت بفرستید

خب جز اینجا جاییو ندارم که اینارو ازشون بخوام

خب اخه عزیز دردونه کسیم نیستم که بشینه واسم انرژی مثبت بفرسته

واسم دعا کنید که بدمحتاج دعا و انرژیاتون هستم


خستم حتی از ....

دلم گرفته خفن

حال اینروزام عجیبه

دارم تغییر میکنم

دارم میشم یکی دیگه

دارم سنگدل میشم

اینجا 1پست بارها و بارها تکرار شده

اونم اینکه

از همه ی مردا متنفرم

اما حال اینروزای من اوج و نهایته این جملس

نهایته نهایتش

اینقدر که اینروزا تنها چیزی که شاید شادم کنه

اینه که بتونم مردا رو ازار بدم

بتونم خردشون کنم

بتونم نسل مردو از رو زمین بردارم

این وسط استثنا هم قائل نیستم

این حسم مال تمام مرداس

تمام مردایکه هیچ وقت تو عمرشون حتی نفهمیدن احساس یعنی چی

تمام مردایکه هیچ وقت تو زندگیشون نخواستم جز خودشون به کسی فکر کنن

تمام مردایکه هیچ وقت تو فکرشون راضی کردنو دلشادی دیگران نبوده

تمام مردایکه هیچ وقت تو دهنشون ...................................

بدم میاد

از همشون

از کوچیک و بزرگشون

از پیر و جونشون

وبیشتر از اون از این بدم میاد که بهشون احتیاج دارم

وهمه ی اینا رو مدیون 1دوستم

مدیون مترجم عزیزیکه ..........

حس و حالم خرابه

فقط خدا میتونه خوبم کنه

اما خدا هم مثل همیشه نامحسوس کار میکنه

خستم

حتی از ...........

ناجی شماره 2 شایدم 2شنبه روز شانس ناجی

دیشب شب عجیبی بود 

شب خیلی خیلی عجیب 

دیشب ۱دل سیر گریه کردم 

اما تهش با ۱لبخند خوابیدم 

دیشب بعد مدتها ۱صدا شبیه صدای ناجی شنیدم 

نه فقط ۱صدا شبیهش 

بلکه ۱ادم شبیهش 

باهمون ........... 

شاید باید اسم این ادمم بزارم ناجی 

ناجیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ناجی چی؟؟؟؟؟ 

مهم نیست مهم ........ 

اینروزا فکر میکنم که اگر بشه و من دانشگاه فیلسوف اینا قبول شم چی میشه؟؟؟ 

دیشب به خواهری میگم 

میگه از این فکرا نکن 

اون دانشگاهها مال اوناییکه خیلی خیلی تلاش میکنن 

اما من دوس دارم بهش فکر کنم 

خدا مهربونتر از اینحرفاس 

قابل توجه قاقای استاد 

حتی خدا برا بعضی بنده هاش پارتی بازیم میکنه 

چی فکر کردید؟؟؟ 

ما ۱خدایی داریم که گاهی درست تو لحظه ای که با تمام وجود دلت شکسته 

۱ناجی میفرسته که تو با خیال تخت بخوابی به امید اینکه خدا بیداره 

خداجون خیلی وقتا بنده ی نا شکریم 

اما الان و این لحظه من ۱بنده ی شاکرم 

۱بنده ای که تکیه کرده بخداشو 

میگه همونجور که خدا دیشب با لبخند خوابوندم 

این لبخندو هرزمان لازم باشه به لبام میاره 

خدایا ممنونتم٬خدایا من این لبخندارو دوس دارما 

لطفا همیشه ازاینکارا کن که بخندم

ریز ریز

وسط چت و گفتنش از اون

شروع میکنم به ریز ریز اشک ریختن

ریز ریز اشک میریزم واسه دل سادم

اشک میریزم بخاطر احساسات پاکم که حروم میشه

حس میکنم این روزا بیشتر از همیشه احتیاج به نازو نوازش دارم

وقتی فکر میکنم میبینم تو دورانای سخت زندگیم

تو مواقعی که واقعا به همراه احتیاج دارم

به تکیه گاهی که باعث ارامشم بشه

همیشه هیچکی نبوده

نمیگم کسی نبوده،بوده زیادم بوده

اما اون وقتیکه باید میبودن،نبودن

24،25 روز بیشتر تا کنکور نمونده

من هنوز شروع نکردم به دروه

از فردا باز بکوب میخونم

بچه ها میدونم اینجاهم چندان دوست زیادی ندارم

اما همونایی که اینجارو میخونید

همون بامعرفتای همراه همیشگی این خونه ی درب و داغون

همون دوستای گل نه همیشگی بلکه گاهگاهی

میشه 1لحظه چشماتونو ببندیدو سفارش منو بخدا بکنید؟؟؟

میشه یکم از انرژی مثبتای خودتونو خداتونو واسه منم بفرستید؟؟؟

میشه .......................؟؟؟؟

میدونم خیلی پرروام

اما در عین پررویی محتاجم

محتاج دعای شما

بجه ها کمتر از 47روز به کنکور مونده

میشه واسم دعا کنید که درس بخونم؟؟؟

میشه واسم دعا کنید که کنکورمو خوب بدم؟؟؟

میشه واسم دعا کنید که قبول شم؟؟؟؟

خدایا میبینی امسال دارم به همه بنده هات میگم واسم دعا کنن؟

خدایا رومو زمین ننداز

خدایا خودت کمکم کن بیشتر از همیشه

زمستون 91

امروز اولین روز فصلیه که من با تمام وجود دوسش دارم

زمستونتون مبارک

کاش مثل دختر پسرای دیگه تور کردنو بلد بودم



پ.ن:هم بلد نیستم هم میدونم کار قشنگی نیست

اما 1وقتاییکه خیلی تنهایی به ادم فشار میاره

ازاین فکرای چرتکی به ذهنش میاد دیگه