اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

حالم خیلی بده

حس تنهایی داره داغونم میکنه

حس اینکه حتی ۱دوستم نیست

حتی ۱نفرم نیست که حداقل حرفاتو بشنوه

که شونه شه برات وقتی چشمات خیسه

میدونی وقتاییکه سنگ صبوری خوشحالی

خوشحالی که دوستات اومدن پیشت

اما وقتی احتیاج به ۱سنگ صبورداریو هیچکی نیست

داغون میشی و تنها و پژمرده

تنهام بدجورم تنهام

تا بوده همین بوده

وقتاییکه احتیاج داری حداقل یکی باشه

هیچکی نیست،هیچکیه هیچکی

هرچند وقتاییم که هستن بخاطر

خودشونه و احساس نیازشون

متنفرم این روزا از زندگی

از دنیا

واز موجودات ۲پای این دنیا

دلم    همخونه    میخواد

دلم تنگ شده واسه داشتن ۱دوست

خدایا تا کی قراره اوضاع این باشه

تو قطاریم داریم میریم مشهد

اما بد موقعیه

چون من شاکیم

دوست ندارم وقتی شاکیم برم

شاکیم از زندگی

از ادمای زندگیم

از مثلا دوستام

از توکلای بی جوابم

از همه چی

و این یعنی ...

سومین صحبت من و شازده پسر چهارم

5شنبه برا سومین بار با این شازده حرفیدم

اما این بار تلفنی

تماسمونو دوس نداشتم

بعدشم دپرس شده بودم شدید

نصف مکالمم به سکوت گذشت

راستش بعد از دومین بار که اومد خونمون

بابام به مامانم گفته بود

درست نیست این هرهفته بیاد اینجا به بهانه حرفیدن

بعد قرار شد اگر زنگیدن

مامان بگه دیگه تلی بحرفیم

اولا که در کمال ریلکسی

تا 4شنبه نزنگیدن

یعنی تا نزدیک اومدنه شازده از تهران نشه

هیچ اقدامی نمیکنن و این

از نظر من بی احترامیه

بعدم وقتی زنگیدن

خودشون گفتن تلی بحرفیم

طرف حسابی با تجربس تو خواستگاری رفتن

خلاصه شب که باز زنگیدن برا قرار دقیق گزاشتن

شازده خونه بوده

مامان گفت تا مامانش حال و احوال کرد

گفته بپرس دخترشون کنکور قبول شده

کجاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟

این حرکتش جالب بود

دیشب تلی حرفیدیم

من همچنان استرس داشتم

بدجنس با خوشرویی زنگید

فوراهم تبریک گفت

و امار دقیق گرفت که کجاست و چجوریه

میرید یا نمیرید

بعدشم گفت من از صبح درگیر بودم

به سوالا فکر نکردم

شما بپرسید

منم به زور شروع کردم حرفیدن

1سری حرفا زدیم

از مسئولیتا تو خونه

از اولویت بندیا تو خانواده

از تیپ و ظاهر مورد علاقه

از غرور و عصبانیتا

از دلایل ناراحتیاو خوشحالیا

از نحوره برخوردا

وسط تلفن ما کلی پشت خظی داشتیم

اخرش اون به صدا در اومد

که انگار کار واجب دارن

من قطع میکنم دوباره تماس میگیرم

تل که تموم شد فهمیدم داییم اینا اومدن خونمون

کلی خجالت کشیدم

پشت خظی محترمم عمم بود

که میخواست ببینه خونه ایم

واسه عیادت مزاحم شن یا نه

این قطع و وصل وسط تل کلا همه چیو ریخت بهم

دوباره که زنگید

گفت تلتون تموم شد

گفتم بله اتفاقا داییم اینام اومدن

بیچاره فوری گفت پس مزاحم نمیشم

لحظه اخر بهش گفتم از نظر من و خانوادم

اشنایی اولیه بسه

اگر تصمیم دارید ادامه بدید باید خانواده ها بیشتر اشنا بشن

اونم فقط گفت چشم چشم

چندتا نکتش جالب بود

وسط تل سرفه کردم

گفت  شما هنوز خوب نشدید؟؟؟!!!

بعد گفت معافیتش واسه چشماش بوده

گفت دوربینش خوبه اما نزدیک بین ضعیف

وقت مطالعه و اینا عینک میزنه

ریز خریدایی که میکنمو پرسید

مدل گوشی و لپیم پرسید

ازم پرسید گرماییم یا سرمایی

بعد دیگه اینم پرسید که میتونم با مشکلات اقتصادی کنار بیام یانه

و من اینو فهمیدم که خیلی دغدغه اینو داره که

همسرش اقتصادو رفاه واسش تو اولویته اوله یا نه

و یکی دیگه از دغدغه هاش تفریح رفتنه

2بار ازم پرسیده این هفته کجا رفتید تفریح

1بار جلسه اول و 1بارم از پشت تل

اما کلا نمیفهمم پسندیده یا نه

حس میکنم خواستگاری رفتن واسش عادته و سرگرمی

اخه میگفت بنظرم اگر پروسه خواستگاری

چند سالم برای پیدا کردن ایده ال ادم

طول بکشه اشکالی نداره

و اینکه اصلا تو زنگیدن عجله ای ندارن

خیلی خانواده ها هستن که

فردای روزی که میان میزنگن که پسندیدیم

اما اینا اصلا از این خانواده ها نیستن

کلا بنظرم خانواده احساسی نیستن

اما این هفته اگر بخوان اخر هفته بزنگن

تیرشون میخوره به سنگ

چون ما داریم 2هفته میریم مسافرت

بمونن تو خماری ی ی ی ی ی ی

حالا نظر شماها چیه؟؟؟؟؟؟

دلم خیلی گرفته

خستم از این زندگی

کاشدمیشد این زندگی تموم بشه

مهمون بیست و یکم

مهمون ٢١ هم اومد

٥شنبه ساعت ٩.١٥ اومدن با ١ربع تاخیر

اونم بدون کل یا شیرینی

همون شازده دفعه قبل برا بار دوم امده بود

١ساعتی باهم حرف زدیم

اما من هنوز نمیتونم تشخیص بدم

بدرد هم میخوریم یا نه

مفصل مینویسمش 

من ترسیدم

شنبه 26مرداد

مامان وقت بیمارستان گرفته بود

برای 1تست نمومه برداری

باید ازعصرمیرفت بیمارستان

برای فرداصبحش

اصرارم داشت که همراه نمیخواد

ساعت 7بود که ازمامان جداشدیم

تنها موند بیمارستان و

من وخواهریو باباییم اومدیم خونه

واقعا خونه بی پدرمادر چه سوت وکوره

من که رسما داشتم دق میکردم

هی میگفتم کاش مونده بودم

ادم 1وقتایی 1کارایی میکنه بعدم پشیمون میشه

حس میکردم مامانم اونجا خیلی تنهاست

شبم رفتم خونه خواهری اینا و

بابا تنها موند

قرار شد صبح با شوهرخواهری برم بیمارستان

شبم شوهرخواهریه نامرد

کل فیلمای تو هاردمو ریخت واس خودش

چندتا فیلم خوشگلم واسه من ریخت


یکشنبه 27 مرداد

صبح ساعت 9 بعد پیاده کردن خواهری دم باشگاه

با شوهرخواهری رفتیم بیمارستان

وسط راهم کلی از حرفای دیشب بابام خندیدم

خواهری نظرداده بود 1جا 1دوربین بزاریم

ازخواستگارا 1عکس بگیریم

بابا عصبانی شده بود که عکسشونو میخوام چکارو

بد پیشنهادایی میدی و اینا

رفتم تو بیمارستان

مامان همچین عین مریضا خوابیده بود که نشناختمش

رفتم پیشش خوشحال شد

گفت دیشب خوابش نبرده

تنهام نبوده با خانما حرفیده

تختای بغلیشو برده بودن برا عمل

اما مامانو هنوز نه

خلاصه نشستیم با مامان کلی حرفیدیم

همراه تخت بغلیم خانم خوش خنده و خوش صحبتی بود

مامانم بردن دیگه کم کم

کلی استرس داشتم

تا مامان برگرده من داشتم دعا میخوندم

مامانو که اوردن حال و جون نداشت

قلبشم درد میکرد

رفتم به پرستارا گفتم که کفتن تو ریکاوری چک میکنن

خداروشکر کم کم خوب شد

من با دکترش نحرفیدم

تا ساعت4هم اونجا بودیم

وقت ترخیص 1خانواده ای اومدن تل خونمونو میخواستن

واسه خواستگاری

اصلا رو اعصابن اینا

بعد از ظهرم اومدیم خونه

مامان خیلی حال و جون نداشت اما بروزی خودش نمیاورد

دیگه خواهری و مامانجون اینام اومدن

جوابشم گفتن 6/10 میدن

خیلیم دیره

بچه ها دعا کنید چیزی نباشه

عصرتلفن زنگید

خواهری گفت مامان خانم ع.....

من و مامان همزمان گفتیم کدومشون؟؟؟؟؟!!

اخه بعد از اومدن شازده پسر چهارم

1خانواده دیگه با همون فامیلی زنگیدن خونمون

فک کنم جمعه بود

مامان بیچاره جا خورده بود

مامان رفت گوشیو برداشت

خواهر شازده پسر بود

زنگ زده بود که اگر اجازه بدید

این هفته باز مزاحمتون بشیم

برادرم گفته باید مفصل حرفید

مامانم بهش گفته دوباره بزنگید من نظردخترمو پدرشو بپرسم

اما تصمیم این شد که بیان

و من اعصابم خورد سر اینکه

ما بهم نمیخوریم

حس میکنم 1دنیا فاصله داریمو

اومدنش عجیبه

بقول دوس جونی مغزم ترسیده بود

از جدی شدن ماجرا

خدایی چقد سخته این مراحل

تازشم من فکر میکردم این پسره نیاد دیگه

هرچند که دفعه قبل شاد از اتاق اومد بیرون

تا نشست رو مبلم گلابی که مامانش بهش داده بودو خورد

وقت خداحافظیم مثل ادم با من خدافظی کرد

اما من نگران اینم که ما بهم نمیخوریم

حالا باید دید میاد چی میشه


...... _ 25مرداد


کاش دیشب نرفته بودم تو جمعشون،کاش ندیده بودمش،کاش ........

جلال

لحظه ای که دیدمش 1 آن جا خوردم

هیکل هیکله خودش بود

صورتشم مشابه صورت خودش بود

دل منم دل خودم بود

حتی با اینکه میدونست دل اون دیگه دل خودش نیست

اونم جا خورد

نه واسه اینکه من خودم بودم

واسه اینکه انتظار بودنه منو نداشت

وگرنه بیخبر بود من کیمو حسم چیه

دلم میخواست نگاهش کنم

دلکم میخواست زار بزنم

دلم میخواست داد بزنم

اما نمیشد د د د د د

بجاش امروز زار زدم

امروز دلتنگی کردم

دلتنگی کردم واسه کسی که

حتی 1آن هم دلتنگم نیست

خستم از زندگیو بازیاش

خستم از دل خودم و دنیاش

خستم از احساسمو ناله هاش

من 1ادم خستم

خستم از رد شدن

خستم از ............

دلم سال 86 میخواد

دلم میخواد چشمامو ببندمو زمان برگزده به عقب

خیلی عقب

دلم خودمو دلمو تنها میخواد

تنهای تنها



مهمونی بیستم و شازده پسرچهارم

باید بنویسم

اما 1چیزیه تو وجودم که نمیزاره

شازده پسرچهارم هم اومدو رفت

و فکرم نمیکنم دیگه برگرده

با مامنشو خواهرش اومده بود

فقط با خواهرش دست دادم

تو 1راستای نشسته بودیم با زاویه ی خیلی کم

فقط به نیم رخ هم دید داشتیم

نیم رخی که از دیدنش اصلا خوشم نیومد

مامان جانش گفتن اگر جاهاشونو عوض کنن بهتره

اینجوری بهم دید ندارن

مامان بهم گفت بیا اینور

من گوش ندادم

واسم مهم نبود،همین بود که بود

خواهرش گفت اگر باهم بحرفن همو میبینن

چند دقیقه بعد راهی اتاق شدیم

با ادب بود

وارد نشد تا من وارد بشم

شروع کرد معرفی کردن خودش

مختصر اما فوق العاده مفید

1پسر اکتیو بود

تمام رخش خیلی بهتر از نیم رخش بود

کارش تماما مطالعاتی بود

اخر صحبت به تمام بحثایی که برا مرحله اول لازمه رسیده بودیم

برادرش خارج ازکشور بود

تو ایده الای این شازده هم سفر پیش برادرش بود

صاحب حدود 10تا مقاله

که چندتاش مقاله برترن

اون کجا و من تنبل کجا؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

خیلی حرفیدیم

اما حس گفتن هیچ کدوم نیست

چرا؟؟؟؟

شاید چون میدونم

احتمالا دنباله دار نمیشه

پسر فوق العاده ارومی بود

با 1صدای خیلی اروم

اینقد که مجبور شدم ازش بپرسم

همیشه اینقد اروم میحرفید؟؟

از این ادم با برنامه ها بود

که دقیقا برنامه صبح تا شبش چیده شده

از اینا که تفریحی ندارن

ازش پرسیدم

گفت تفریح پایه میخواد پایه ندارم

گفت خیلی علاقه من به سفره

ازم پرسید تفریحای من چیه

بینش به اینترنتم اشاره کردم

پرسید استفادتون از اینترنت چیه

گفتم نوشتنو خوندن

پرسید مینویسید

گفتم بله

پرسید نوشته ادبی

گفتم بله

پرسید به ادبیات علاقه دارید

گفتم نه

از دانشگاهم پرسید حتی معدلمو

از اخرین تفریحم پرسید

صحبت واقعا کاملی بود

شایدم بشه گزارش کاملا کاملی

یا شایدم رزومه ی کاملی

گفت همراه میخوام

دوسم ندارم حساس باشه

از این تیریپایی که از حرفای ادم ناراحت میشنو اینا

معتقد بود زنو مرد جفتشون نمیشه خوب باشن

اهل تنها واجبات بود حتی با زیارتم رفیق نبود

تیپش اسپرت رسمی بود

وقت از اتاق بیرون اومدن

بازم گفت اول شما باید برید

وقت خداحاطظی با من جدا خداحافظی کرد

گل نیاورده بودن فقط شیرینی

زنگم نخواهند زد برای ادامه ماجرا

حالا بریم سراغ خانواده ط....

ازشون بدم اومده زیاد

ازشون عصبانیم

اما بیشتر از اونا از مامانم عصبانیم

مامانش به مامانم گفته اگر اجازه بدید با باباش بیایم حرفامونو بزنیم

مامانه منم برنگشت بهش بگه ما عجله نداریم

یا دختر ما اصلا پسرتونو نپسندیده

فقط گفت ستاره جواب نداده

تهشم درجواب متنظر خبر ما هستن گفت باشه

خبرتون میکنم

من داشتم میترکیدم یعنی

مهم نیست گذشت

هم این گذشت هم اون

باید اعتراف کنم

اینروزا دلم میخواد یکی از اینا که میاد

همونی باشه که من دوست دارم

همونی باشه که .......

خداجون تو که میدونی تو دل ادمات چه خبره

میدونی دیگه؟؟؟؟مگه نه؟؟؟

پس خودت ردیفش کن

باشه؟؟؟؟؟

مرسی خداجونم مرسی

دلم میخواد بنویسم

اما اصلا حس و حالش نیست

دیروز شازده پسرچهارمم اومد خونمون

باید بیام ثبتش کنم

اما فعلا که اکی نستم

با اینکه 1خبر خوب شنیدم

اما حالم اکی نست

دلم گریه میخواد

زیاده زیاد

بی دغدغه ی اینکه کسی بفهمه یا ببینه

احساس خستگی و لهیدگی دارم

نمیدونم چمه

امیدوارم اکی شم زودتر

مگه نه خداجون؟؟؟؟؟؟!!

چقد بده ادم از گریه کردن محروم باشه

امشب نمیشه گریه کرد

چون فردا مهمون خارجی داریم

همون پسره که گفتم

خانواده ع......

قراره فردا ساعت 7.30بیان

خانواده ط..... هم اصلا حوصلم نمیکشه بحرفم دربارش

فقط همینکه اقا علیشون نرفتن تهران

منتظرخبر ما که برای ادامه ماجرا بیان

ما هم که .....................

امشب مامان با مامانش حرفید

اعصابم خورده از اونموقع تا حالا

بیخیالش

اصلا بمن چه

خدا خودش میدونه دیگه

منکه جز خدا کسیو ندارم

خودش باید و مطمئنا درست میکنه همه چیو

مگه نه خداجون؟؟؟؟؟؟؟

تولد 24 سالگی

باید بگم

تولد امسالم از اون تولداس که

اصلا خاطره انگیز نیست

مطمئنا سالای بعد هیچیش یادم نمیمونه

جز این دل گرفتگی که از صبح تو دلمه

امروزم 1روزی بود که سرتاسرش

دل من بیقرار بود

بیقراره بیقرار

و کسیم نبود ارومش کنه

عصر نازی اومد خونمون

واسم 1سفال کار دست اورده

با3تا رز آبی خوشمل

اما حتی اومدنه نازیم اروم نکرد ای دلو

بیخیال

چند ساعت دیگه 20 مرداده لعنتیم تموم میشه

و میره پی کارش

و من پا میزارم تو 25 سالگی

هیچ بعید نیست سال دیگه همین موقع هم من تو جایگاهی که الان هستم باشم

هیچ چیز از این دنیا و صاحبش بعید نیست

داستان ادامه دارد

این خانم ط....

یا بقول فاطمه اینا 

خاله ر....

5شنبه زنگ زده خونمون

یعنی فردای شبیکه خونمون بودن

که اگر اجازه بدید

وهرطور صلاح بدونید پیش بریم

ما دخترشمارو پسندیدم

مامانم بهش گفت ستاره میگه از لحاظ ظاهری بهم نمیخوریم

ستاره میگه بنظرم قدامون متناسب نیست

مامانش گفته بود والا پسره من خیلی بلند نیست

اما ازدخترتون بلندتره

هم قدم باشن که بد نیست

همین عروسمم که اوردیم خونتون هم قد با شوهرش

بعد گفته بود اتفاقا پسرمم دیشب گفته

مامان دخترشون انگاری توپول بوده ها

گفته بود بهش گفتم مامان همه چیش اندازش

خوش هیکله مامان تو با چادر دیدیش

خلاصه به مامان گفته بود حالا بازم با دخترتون بحرفید

من دلم نمیاد به این راحتی بیخیال بشمو اینا

شبش رفته بودیم بیرون خواهری زنگید

که جاری جان جریانو به خانواده شوهر خواهری گفته

گفت رفتیم اونجا فاطمه گفته پسره تو فیلم عروسی ما هست

فیلمو اوردن پسررو دیدن

بعدشم فیلمو دادن واسه من که ببینمش درست

خواهری میگفت فاطمه گفته به ستاره بگو به این راحتی از خواستگارات نگذر

گفته میگن پسره خوبیه

میگفت گفته به ستاره بگو مهم فقط اخلاقه نه هیچی دیگه

دیروز صبح فیلمو اوردن خونه

تو فیلم پسره کت تنش بود

مردا با کت چقد قیافشون فرق میکنه

باقابل تر از اون شبی بود که اومده بود خونه ی من

قیافشم بد نبود

تو فیلم از این جلفام نبود

از این سنگینا بود

داداشش اینارم دیدیم

باباشم دیدم

ازاون خونواده ها نیستن که من میخوام خوب

از این خونواده شلوغان

از این پر رفت و امدا

چند بار فیلمرو دیدم

مامان میگه نبین میترسم یهو عاشقش بشی

میگم مامان جان نترس

دیروز مامانش گفته بود بین حرفاش

که اپارتمانم واسش خریدن

حالا که فعلا جواب منفی دادیم

این چندشب از5شنبه

همش 1شماره زنگیده بود ما خونه نبودیم

امروز ظهر باز زنگید

معرف ما بهشون بود

زنگ زده بود که ازشون تعریف کنه

بگه بزارید حداقل این 2تا 1بار دیگه باهم بحرفن

کلی تعریف کرده وبد خلاصه

که پسر سنگینیه و مودب و وضعشم بد نیست

گفته بود وضع مامان باباش که خوبه

خودشم که حقوقش بالاست و اینا

مامان حرفاش که با م.... تموم شد

باز تلفن خونه شروع کرد به زنگیدن

مامان گوشیو برداشت

بازم خواستگار بود

گفته بود ما قبلا مزاحمتون شده بودیم

اینمدت عزادار شده بودیم دیگه مزاحم نشدیم

مامان گفته بود مشخص بدین یادم نمیاد

طبق مشخصات مهمون دوازدهم بودن

گفته بود اگر اجازه بدید اخر هفته با برادرم بیایم

برادرم اخر هفته ها میاد ازتهران

مامان گفت باشه وسط هفته باز باهم میحرفیم

حالا من موندم این وسط

بنظرتون با این پسره چکارکنم؟؟؟؟؟




مهمونی نوزدهم و شازده پسره سوم

1شنبه شب خونمون بودن

مامانش 3شنبه عصرزنگ زد که

پسرم از تهران اومده

اگر اجازه بدید برسیم خدمتتون

مامانش گفته بود من عجیب ازتون خوشم اومده و

به مریم گفتم من هیچ جا شربتمو نمیخوردم

اینجا شربتمو با میل خوردم

ازدخترو مادر شدید خوشم اومده و اینا

مامانم گفته بود فردا شب تشریف بیارید

مامانش گفته بود اگر اجازه بدید با پدرش بیایم

که مامان گفته بود نه

خلاصه قرار شده بود 4شنبه بیان

ازاونطرف م... ع.... هم

زنگ زده بودن به خواهری که خیلی خوبن

شوهر خواهره شوهر خواهریم تاییدش کرده بود

این شد که ما 4شنبه میزبانشون بودیم

وای من از صبح داشتم میمیردم

دیگه 9.10 به اوج خودش رسیده بود

اونا اومدن

خواهری امار داد که بابا که نپسندید

منم بعد یکم وقت رفتم پایین

اینقد هول شده بودم که

ازجاشون بلند شدن نگفتم بفرماییدو اینا

نشستیمو بعد گفتن برید بحرفید

پسره ریز نقش بود

قدش 170 بود

حالا من کفشام لژدار

ازش بلندتر شده بودم

نشستیمو یکم حرفیدیم

ازکارش گفت وشرایطش اینا

پسره مهربونی بود

ازم سوال میپرسید من مثل خنگا تو جواب میموندم

گفت واسش اخلاق مهمه

من گفتم واسم مرد بودن مهمه

من حرف میزدم کلماتم میفتاد تو دهنش

بعد خودش مثلا میکفت شما گفتید بازو بسته

حالا منم گیر دادم به این

بعد با خنده و خوشرویی میگفت

خلاصه 20دقیقه حرفیدیم

اخرشم به این نتیجه رسیدیم که سوال نداریمو

بریم بیرون

اول اون رفت

دیدم اکه پشتش برم بیرون با این قد بلندتر ضایعس

منم نرفتم تا اون بره بعد رفتم

پسره خجالتش یکم کمتر شده بود

مامانه منم حالش خیلی بد بود از سترس

بعدشم پاشدن برن دیگه

دم در مامانه داشت با ما خداحافظی میکرد

بعد پسره پشت مامانش اینا میرفت

بعد مامانه با پسرم خدافظی کرده بود

بعد پسره میگفت مامانجان منم دارم میام

مامانشم گفت بخدا از بس هول شدم مامان

خلاصه رفتنو بعد تحلیلای ما شروع شد

پسره کت نپوشیده بود

عینکی بود و تیریپ مثبت

قدش 170 و وزدنشم به اندازه

البته مامانش تاکید کرد بچم لاغرشده

به این نتیجه رسیدیم که متناسب من نیست

خیلی بچه میزد

و همه میدونن من مرد درشت دوس دارم

تصمیم بر این شد که جواب نه بدهیم

البته اگر برا مرحله بعدی اقدامی کردن

Anna Karenina movie





امشب وقتم با این فیلم گذشت

فیلمی که ..................

ته فیلم صورت من خیساخیس اشک بود

دلم بحال زن و زنانگیاش سوخت

دلم بحال احساسای تباه شده سوخت

دلم بحال مردای ساده سوخت

دلم بحال ...................

دلم بحال تمام دختراییکه

بحرامیدی قید خیلی چیزارو میزنن سوخت

اره دلم سوخت و اشک ریختم

نمیدونم توصیش کنم ببینید یا نه

اما من دیدم

و پشیمونم نیستم از2ساعتی که زمان گذاشتم براش

شاید چون من 1جورایی با انا همزاد پنداری کردم.




پ.ن :راستی امشب 1شازده پسراومد خونمون

باید جریانشو بنویسم سرفرصت

شانزدهمین مهمون

شانزدهمین مهمونم اومد

قابل توجه اوناییکه میومدن ریچار بار من میکردن

بابت خواستپارام

حالام بیاید ببینید که چه دیر به دیر ازخواستگاری مینویسم

دیشب یکشنبه شب اومدن

مشخصات پسره دقیق یادم نیست

اخه از اول ماه رمضون مامانش توراهه

و ما همش نیستیم

میدونم 64

تهران مشغول به کاره

مشغول فوق عمرانم هست

فقط4تا برادرن

این سومیه

بعدش فامیل شوهره خواهرشوهره خواهریم هستن

همینا دیگه

اهان تو تلفناشونم پرسیده بودن

دخترتون سفیدو بوره؟؟؟

انگار شازده خانوم سفیدو بور میخوان

خلاصه بعد کلی اینورو اونور کردن دیشب تشریف اوردم

مامانشو زنداداشش

1زنداداشه با کلاس

مامانشم خوب بود

ادمای ساده ای بودن

رفتم پیششون تا تهشم موندم

ازم سوال و جواب نکردن

وقتیم داشتن میرفتن مامانش گفت

اخر هفته پسرم از تهران میاد

شما واسه مرحله بعدی چجوری پیش میرید

اپه میرید تحقیقات هرجا میخواید بریدو اینا

بعدم شروع کرد تعریف از پسره

زنداداششم میپفت واقعا پسره گلیه و اینا

بعد جالب بود مامانه جلو زنداداششه میگفت

این پسرم 1طرف بقیه پسرام 1طرف

بعد مامانه گفت پسر منم معمولیو خوبه

نه کوتاهه نه بلند

نه چاق نه لاغر

سفیدو بور

پسره خوبیم هستو اینا

مامانم بهشون گفت والا ما 2نفرو باتحقیقات راه دادیم

دیگه به بابای ستاره میگم

اول نظردختر پسرشرطه

بعد اسم پسره علی بود

بعد مامان پسره همونجا که داشتن میرفتن

1دفعه ازمامان پرسید اسم دخترتون چیه

بعد رو کرد به عروسش گفت من نظرکرده بودم فاطمه باشه

نه اینکه پسرش علیه

انگاری بخدا گفته مثلا 1همسرخوب به این اسم واس پسرم بفرست

خلاصه که رفتن دیگه

منم کاملا ریلکس بودم اینبار

فعلا که خبری ازشون نیست

به مامان اینام میگم منتظر نباشید

والا بخدا

ایستگاه زیبا

مرداد شروع شده

خیلی دیگه نمونده تا روز تولدم

دوس ندارم بیاد

92

68

یعنی من میرم تو 25 سال

این یعنی............

ادما همیشه چه تصورایی که تو ذهنشون ندارن

هیچ وقت فکر نمیکردم 25 سالم بشه و این باشم

انتظار 1ایستگاهایی جلوتر از این ایستگاه زندگیو داشتم

حس میکردم قطار زندگیم حالا که داره اینقده سریع میره

اقلا زود به زود به ایستگاه برسه

حس ادامه دان تو 1مسیره بی اب و علف حس بدیه

تا حالا شده تو مسیره رسیدن به 1مقصد

از راه خسته بشین

از یکنواختیش از جذابیت نداشتنش از مردگیش

من شده هم تو دنیای واقعیت شده

هم تو دنیای زندگیم

اینروزا من تو همون مسیرم

همون مسیر یکنواخته

همون مسیره که من دیگه ازش خسته شدم

اما چکارکنم که این قطار زندگیه لعنتی

به ایستکاه بعدی نمیرسه

خداجونم 1ایستگاه زیبا لطفا

متشکرم ازت

ادمای لجنی

گاهی خیلی ساده امیدوار میشیم

نه بخدا نه اصلا

به وسیله های ناچیز خدا

که یکی از مهمترین این وسیله ها

ادمان

اره ادمیزادگان محترم

گاهی خیلی ساده امیدوار میشیم

به یکی یا حتی چندتا از این ادما

به خودمونو دلمون وعده میدیم

وعده ها و امیدای قشنگ

حتی 1مدت کوتاه ارومیم

اروم اروم

اما معمولا این ارامشا کاغذین

با اومدن اولین قطره بارون

جوهریکه ایم رویاهارو کشیده پخش میشه تو کاغذو.......

1دفعه برجیکه تو مدت کوتااهی ازامیدامون ساختیم

ویرون میشه رو سرمون

بیچاره اون ادمم ازهمه جا بیخبره

پس با این حساب ادم میمونه با

1برج خراب شده تو سرشو

1نقاشی پرازرنگ درهم تو دستش

اونوقته که قطره های بارون چشمات صورتتوخیس میکنن

دستات شروع میکنن به لرزشو

کاغذنقاشی رویاهاتو میدی به بادو

پشت میکنی به همه چیزو

شروع میکنی برعکس رفتن

برعکس رفتن که فرار

فرار تو مسیری که گذروندیش

فرار که نه

عقب نشینی

اما نه همون فرار

فرار از دنیای پوچ ادما و رویاها

فرار از دنیای پوچ ادما و رویاها

رویاهایی که دیگه ابیو صورتیو خوشگل نیست

رویاهایی که شدن همرنگ ادما

همرنگ ادمای لجنیه هزار رنگ


من اینروزا فراریم

فراری از دنیای ادمها

فراری از دنیای رویاهام

رویاهاییکه دوسشون دارم

اما ترجیح میدم ازشون فرار کنم

شاید اگر من از اونا دور بشم

اونا دلشون برا من تنگ شه

شاید بیان تا بهم برسن

و اگر بیان تا بهم برسن

نه اینکه اونا بمن رسیده باشنا

نه ه ه ه ه ه ه ه

من به اونا رسیدم

من ن ن ن ن ن ن