-
صبح بی صبح بخیر
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 10:49
صبح شده من باید ازخواب بیدار شم اما دلم صبح بخیر میخواد اخه این چه صبحیه که باید بی صبح بخیر شروع بشه اخه تا کی قراره بی شب بخیر خوابیدو بی صبح بخیر بیدار شد محبورم زورکی از تختم بیام بیرون یادم میفته امروز چه روز شلوغیه یادم میفته باید به مهندس .ب بزنگم یادم میفته باید مکس کار کنم یادم میفته عصرمهمون خارجی داریم یادم...
-
هوس بی هوس
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 20:04
ازوقتی سال نو شده بود دل ستاره خانوم هوسی نشده بود اما امروز دلش یاد فیلای هندوستان افتاده اما کسیم نیست که بتونه باهاش مطرح کنه ستاره خانوم بهتره به دلت بگی نمیشه بهش بگو باید فراموش کنه اون فیلارو فعلا هوس بی هوس
-
رنگ اسمون
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 17:58
بهم ثابت شده رنگ اسمون همیشه ثابته رنگ اسمون از چشم من همیشه 1رنگه رنگ اسمون از چشم تو همیشه 1رنگه رنگ اسمون از چشم من شاید همیشه تیره و ابری باشه رنگ اسمون از چشم تو شاید همیشه ابی و سفیدو پاک باشه رنگ اسمون ازچشم من همه جای دنیا 1رنگه رنگ اسمون از چشم تو هم همه جای دنیا 1رنگه اره بهم ثابت شده اسمون دنیای کوچیکه من...
-
مهمونی پادشاه
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 10:23
داداشی مدتهاست دلش کربلا میخواد مامان بابا تصمیم گرفته بودن این عید ارزوشو براورده کنن اما فکر کنم امام حسین دلش نمیخواست ما بریم پابوسشون داداشی گفت با کلاسام تداخل داره واینا خلاصه بابا رفت انصراف داد خیلی 1دفعه اومد خونه و گفت پس بریم مشهد منکه جدی نگرفته بودم اما انگار رفته بود بانک و حرف سفرشده بود هتل بانک جا...
-
شروع سال 92
جمعه 2 فروردینماه سال 1392 15:43
سلام سال نوتون مبارک امیدوارم سالی سرشار از سلامت و موفقیت و خوشبختی داشته باشید سال 92 هم شروع شد نمی تونم پیش بینی گنم امسال به کجا میرسم نمیدونم اما انگار واسه امسال هیچ برنامه ای ندارم امیدوارم بی برنامگی بیشتر از با برنامگی شیرین باشه اما کلا 92 رو ترجیح میدم به 91 بگذریم از این حرفا راستش دیگه دوس ندارم اینجا...
-
مهمون یازدهم و دوازدهم
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 11:55
دیروز 1روز پرٍ پر بود دوست جونی شنبه میخواست بره مکه 5شنبه جمعه هم میخواستن برن با فامیلاشون خداحافظی منم حی وقتو هدر داده بودم خلاصه 4شنبه اخرین فرصت بود برا دیدن نازی جون خلاصه صبح تصمیم گرفتیم بریم بیرون ساعت 11.30 زدیم بیرون وساعت 2.30 برگشتیم نازی واسم کلی فیلم اورده بود مهمترینش ادواردو بلا بود فیلم breaking...
-
مشابه علی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 11:38
دیشب یادم رفت به علی بزنگم،چرا؟؟؟؟؟ دیشب مامان مجبورم کرد بی قصد خرید برم تو 1انتشارات برمو 1اقا پسریو از دور ببینم ببینم ایا مورد پسند بنده هست یا نه مادر پسرطی تماسشان گفته بودن برید پسرمان را ببینید درتوصیف پسرشم از درشت بودنش گفته بود مادر پسریکی از 6،7نفری بود که دراستخر شماره خانمان را از خواهری گرفته بود مامان...
-
روزبرفی
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 10:40
ازساعت 8تو تخت درگیر بودم که بلند بشم یا نه اما بلند شدن اینجوری فایده نداشت هرچند که باید زودتر بلند میشدم تا ظهرکه باید میرفتم س..... پف چشمام بخوابه ساعت 8.35 اینا شده بود دیدم گوشیم داره زنگ میخوره نگاه کردم دیدم خود خلشه گوشیو برداشتم میبینم با کلی ذوق میگه ازخونه اومدم بیرون همه جا سفیده وای کاش تو بودی کاش بودی...
-
برداشت بد ممنوع
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 01:29
تنها 1دختر میتونه حس و حال وقتی که خواستگار میاد خونه ادمو بفهمه وتنها 1دختر میتونه معنی حرف من از تفریح و خندیدن بعد از خواستگاریو درک کنه وتنها 1دخترم میتونه حس مزخرف پسندیده نشدن اونم درحالیکه هیچ ایرادی به خودشو خانوادش وارد نیستو بفهمه درحالیکه مجبوره خانواده پسرو به عنوان مهمان بپذیره و بهترین پذیرایی هم ازش...
-
دهمین مهمون
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 00:58
مهمون دهم هم اومد هیچ حوصله نوشتنشو ندارم شازده 65،لیسانس IT تو1دانشگاهی مشغول بکاره 3تا بچه هستن امروزم مامانشو خواهرشو نی نی خواهرش اومده بودن خونواده ترو تمیزو شیک و مهربونی بودن دخترکوچولوشونم بسیار خواستنی بود بنده هنگام دست دادن به نی نیه میگم خوبی کوچولو خانم(بسیار سرخوش بودم) خلاصه که اومدنو رفتن به احتمال...
-
نهمین مهمون
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 00:51
مهمون نهمم اومد خانم مسنی بود با خواهرش اومده بود از این خانم معلما که دیر ازدواج میکنن اولش که دیدمش بنظرم شبیه ناظما میومد منکه خوشم نیمد بدجنسم بود مامانم مشخص بود ازشون خوشش نیمده از طرز نگاه کردنش میشد فهمید گفته بودم طرف کیه و چکارس؟؟؟؟ الان یادم نیس مدرکش چی بود فقط یادمه کجا کار میکرد همین ن ن ن چقدم با شوهر...
-
بعدکنکور
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 19:09
فکر میکردم کنکور تموم شه بیام اینجاو بنویسم حسابی اما هیچی اونجوری که میخواستم پیش نرفته حتی گردشم نرفتیم:( سفرم به یزدم افتاد به هفته دیگه کنکور نسبتا خوبی بود اما من بازم با حواس پرتی کلیشو خراب کردم نیستوخوندم هست کمو خوندم زیاد فکر میکردم بد ندادم اما حالا میبینم 1سریا میگم درصدامون همه بالای 50 با این اوصاف فکر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 بهمنماه سال 1391 12:04
بالاخره این کنکور لعنتی تموم شد.
-
عزیز دردونه
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 01:43
باید اعتراف کنم که تو این لحظه با تمام وجود دلم میخواست عزیز دردونه ی یکی بودم یکی که همه چی بهش تموم باشه اینقد همه چی بهش تموم باشه و اینقد منو بخواد که من حتی فکر نه گفتن بهشم تو فکرم نیاد مثلا درگیر کنکورم اما فکر دیگه میاد بچه ها من 5شنبه جمعه کنکور دارم میشه خواهش کنم به خداهاتون بگید هوامو داشته باشه؟ میشه لطفا...
-
خستم حتی از ....
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 13:49
دلم گرفته خفن حال اینروزام عجیبه دارم تغییر میکنم دارم میشم یکی دیگه دارم سنگدل میشم اینجا 1پست بارها و بارها تکرار شده اونم اینکه از همه ی مردا متنفرم اما حال اینروزای من اوج و نهایته این جملس نهایته نهایتش اینقدر که اینروزا تنها چیزی که شاید شادم کنه اینه که بتونم مردا رو ازار بدم بتونم خردشون کنم بتونم نسل مردو از...
-
ناجی شماره 2 شایدم 2شنبه روز شانس ناجی
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 13:35
دیشب شب عجیبی بود شب خیلی خیلی عجیب دیشب ۱دل سیر گریه کردم اما تهش با ۱لبخند خوابیدم دیشب بعد مدتها ۱صدا شبیه صدای ناجی شنیدم نه فقط ۱صدا شبیهش بلکه ۱ادم شبیهش باهمون ........... شاید باید اسم این ادمم بزارم ناجی ناجیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ناجی چی؟؟؟؟؟ مهم نیست مهم ........ اینروزا فکر میکنم که اگر بشه و من دانشگاه فیلسوف...
-
ریز ریز
شنبه 23 دیماه سال 1391 18:50
وسط چت و گفتنش از اون شروع میکنم به ریز ریز اشک ریختن ریز ریز اشک میریزم واسه دل سادم اشک میریزم بخاطر احساسات پاکم که حروم میشه حس میکنم این روزا بیشتر از همیشه احتیاج به نازو نوازش دارم وقتی فکر میکنم میبینم تو دورانای سخت زندگیم تو مواقعی که واقعا به همراه احتیاج دارم به تکیه گاهی که باعث ارامشم بشه همیشه هیچکی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 دیماه سال 1391 23:29
بجه ها کمتر از 47روز به کنکور مونده میشه واسم دعا کنید که درس بخونم؟؟؟ میشه واسم دعا کنید که کنکورمو خوب بدم؟؟؟ میشه واسم دعا کنید که قبول شم؟؟؟؟ خدایا میبینی امسال دارم به همه بنده هات میگم واسم دعا کنن؟ خدایا رومو زمین ننداز خدایا خودت کمکم کن بیشتر از همیشه
-
زمستون 91
جمعه 1 دیماه سال 1391 22:47
امروز اولین روز فصلیه که من با تمام وجود دوسش دارم زمستونتون مبارک
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 آذرماه سال 1391 21:21
کاش مثل دختر پسرای دیگه تور کردنو بلد بودم پ.ن:هم بلد نیستم هم میدونم کار قشنگی نیست اما 1وقتاییکه خیلی تنهایی به ادم فشار میاره ازاین فکرای چرتکی به ذهنش میاد دیگه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 22:24
جمعه ازمون دارم اما هیچی نخوندم جدیدا همش مریضم یا سرماخوردگی یا سردرد یا سرگیجه و حالت تهوع نه میشه درس بخونم نه میشه کاری بکنم همش احساس ضعف دارم 2ماهم کمتر مونده اما من هنوز هیچی نخوندم نوشتم تا اذر سال91 خالی نمونه دیروز تهران بودم رفتم مشاوره بد نبود شقیم دیدم فیلسوفم دیدم روز بدی نبود بچه ها تورو خدا واسم دعا...
-
بارون گل
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 23:17
مینویسم که یادم بمونه یادم بمونه که امروز بارون میومد اما بارون معمولی نه بلکه بارون گل مینویسم که یادم بمونه امروز ۴تا مرد گنده چه زحمتیو متحمل شدن و من فقط نشستمو خندیدم مینویسم که یادم بمونه که امروز بارون گل میومد بخاطردل کوچیک منیکه ۳ماههه غرغرو وناراضیم مینویسم که یادم بخونه سق من سیاه نبود بلکه جونی بودو هزار...
-
پایئز عزیز
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 11:51
چهارشنبه،3.45 ،کتابخونه : بالاخره اولین بارون پایئزی اومد دیروز همین موقعها بود داشتم حسرت میخوردم توی کتابخونم٬حس کردم صدای رعدوبرق میاد اما محلش ندادم ازجام که پاشدم بوی مست کننده بارونو تازه حس کردم خودمم نفهمیدم با چه سرعتی اما بخودم که اومدم بیرون بودم اینقدرسریع زدم بیرون که یادم رفته بود خندزفری . عینکنمو...
-
سبک شناسی و تو
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 02:27
صفحات کتابو ورق میزنم می شمرم ببینم چندتا صفحه ازسهم امروز برنامم مونده تندتند صفحاتی که عکس داررو ازش کم میکنم و به خودم امید میدم که خیلی نیست بخون تمومش کن درست مثل بچــــــــــــــــــه ها تمومش می کنم اما فقط تمومش کردم بعید میدونم چیزی ازش یادم باشه دارم به این فکر میکنم و اوناییکه خوندمو مرور میکنم چشمم میفته...
-
فرصت
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 02:22
ازم فرصت میخواد فرصت که جبران کنه اما من دیگه نمی خوام دیگه نمی تونم بهش اعتماد کنم چون مطمئنم بازم انجامش می ده و منم عمرا نمی فهمم بهم می گه غلط کردم معذرت می خوام اما من نمی خوام باور کنم نمی تونم باور کنم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 13:36
خاطـــــــــــــــــــــــره هیچوقت از بعض.... ........... نمیشه بنویسم دست خودمم نیست اوضاع خوب نیست هیچی خوب نیست منم و ۱مشت خاطره منم و ۱مشت اتفاقای تلخ منم و ۱مشت سردرد خرکی منم و ۱مشت نخوندن منم و۱مشت درس تلنبار شده خدایا جون هرکی دوس داری کمکم کن
-
ادم پررو
جمعه 14 مهرماه سال 1391 17:25
میخوام بنویسم اما واقعا نمیدونم این شُکو چجوری باید با لغات توصیفش کنم یادمه از اول اولشم گاهی وقتی بهم میرسید حس میکردم با برنامه ریزیه قبلی نبوده حســــــــــــــــــــــم اینو بهم میگفت اما بازم بهش اعتماد نمی کردم گاهی از منیژو شقی نظر میخواستم گاهی ۳تایی همه چیو تحلیل میکردیم گاهی نظرامون یکی میشد گاهی نه حرفه...
-
صدای تلخ ...
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 19:15
صدای بوس میاد ۲تا دونه بوس کوچولوی ابدار پشت سرش ۲تا بوس دیگه بعد دونه دونه شرحش میکنه به اخرش که میرسه میگم تمومش کن لعنتی و اون قه قه میخنده بمن ومیگه عزیزم خب خنده نداره وقتی ادم با تمام وجودش از اون بوسا میخواد
-
درد نو مبارک
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 00:20
حس نوشتن ندارم شایدم حرف جدیدی واسه گفتن ندارم روزام شبیه همن با اندک تفاوت اینروزا من درگیر حسامم درگیر جنگیدن با نفسم درگیر دلتنگیام درگیر مشغله های درسیم درگیر دوستای بیمعرفتم درگیر داشته هاو نداشته هام درگیر اهای لحظه به لحظم درگیر سردردام خلاصه درگیرم دیگه دیروز دم دمای غروب بود اومدم بالا هیچ لامپیم روشن نکردمو...
-
عذاب وجدان جواب نه
جمعه 7 مهرماه سال 1391 23:04
مامان و بابا تصمیم گرفتن و بهشون گفتن نه بابا گفت از چندنفر پرسیدم فقط تعریف کردن مخصوصا از پسر سومیشون که همین شازده باشن که براش اومده بودن خواستگاری اما بابا گفت هرچی فکر میکنم میبینم اگر بیادو همو بپسندن همه میگم فلانی دخترشو داده به کجا یعنی اینورا پسر پیدا نمی شده که بیاد دخترشو بگیره بعد مامان به من داشت ادرس...