-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 مردادماه سال 1392 16:32
دلم میخواد بنویسم اما اصلا حس و حالش نیست دیروز شازده پسرچهارمم اومد خونمون باید بیام ثبتش کنم اما فعلا که اکی نستم با اینکه 1خبر خوب شنیدم اما حالم اکی نست دلم گریه میخواد زیاده زیاد بی دغدغه ی اینکه کسی بفهمه یا ببینه احساس خستگی و لهیدگی دارم نمیدونم چمه امیدوارم اکی شم زودتر
-
مگه نه خداجون؟؟؟؟؟؟!!
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 01:15
چقد بده ادم از گریه کردن محروم باشه امشب نمیشه گریه کرد چون فردا مهمون خارجی داریم همون پسره که گفتم خانواده ع...... قراره فردا ساعت 7.30بیان خانواده ط..... هم اصلا حوصلم نمیکشه بحرفم دربارش فقط همینکه اقا علیشون نرفتن تهران منتظرخبر ما که برای ادامه ماجرا بیان ما هم که ..................... امشب مامان با مامانش حرفید...
-
تولد 24 سالگی
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 21:32
باید بگم تولد امسالم از اون تولداس که اصلا خاطره انگیز نیست مطمئنا سالای بعد هیچیش یادم نمیمونه جز این دل گرفتگی که از صبح تو دلمه امروزم 1روزی بود که سرتاسرش دل من بیقرار بود بیقراره بیقرار و کسیم نبود ارومش کنه عصر نازی اومد خونمون واسم 1سفال کار دست اورده با3تا رز آبی خوشمل اما حتی اومدنه نازیم اروم نکرد ای دلو...
-
تولد 24 سالگی
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 21:26
-
داستان ادامه دارد
شنبه 19 مردادماه سال 1392 17:17
این خانم ط.... یا بقول فاطمه اینا خاله ر.... 5شنبه زنگ زده خونمون یعنی فردای شبیکه خونمون بودن که اگر اجازه بدید وهرطور صلاح بدونید پیش بریم ما دخترشمارو پسندیدم مامانم بهش گفت ستاره میگه از لحاظ ظاهری بهم نمیخوریم ستاره میگه بنظرم قدامون متناسب نیست مامانش گفته بود والا پسره من خیلی بلند نیست اما ازدخترتون بلندتره هم...
-
مهمونی نوزدهم و شازده پسره سوم
شنبه 19 مردادماه سال 1392 02:28
1شنبه شب خونمون بودن مامانش 3شنبه عصرزنگ زد که پسرم از تهران اومده اگر اجازه بدید برسیم خدمتتون مامانش گفته بود من عجیب ازتون خوشم اومده و به مریم گفتم من هیچ جا شربتمو نمیخوردم اینجا شربتمو با میل خوردم ازدخترو مادر شدید خوشم اومده و اینا مامانم گفته بود فردا شب تشریف بیارید مامانش گفته بود اگر اجازه بدید با پدرش...
-
Anna Karenina movie
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 04:49
امشب وقتم با این فیلم گذشت فیلمی که .................. ته فیلم صورت من خیساخیس اشک بود دلم بحال زن و زنانگیاش سوخت دلم بحال احساسای تباه شده سوخت دلم بحال مردای ساده سوخت دلم بحال ................... دلم بحال تمام دختراییکه بحرامیدی قید خیلی چیزارو میزنن سوخت اره دلم سوخت و اشک ریختم نمیدونم توصیش کنم ببینید یا نه اما...
-
شانزدهمین مهمون
سهشنبه 15 مردادماه سال 1392 04:33
شانزدهمین مهمونم اومد قابل توجه اوناییکه میومدن ریچار بار من میکردن بابت خواستپارام حالام بیاید ببینید که چه دیر به دیر ازخواستگاری مینویسم دیشب یکشنبه شب اومدن مشخصات پسره دقیق یادم نیست اخه از اول ماه رمضون مامانش توراهه و ما همش نیستیم میدونم 64 تهران مشغول به کاره مشغول فوق عمرانم هست فقط4تا برادرن این سومیه بعدش...
-
ایستگاه زیبا
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 03:39
مرداد شروع شده خیلی دیگه نمونده تا روز تولدم دوس ندارم بیاد 92 68 یعنی من میرم تو 25 سال این یعنی............ ادما همیشه چه تصورایی که تو ذهنشون ندارن هیچ وقت فکر نمیکردم 25 سالم بشه و این باشم انتظار 1ایستگاهایی جلوتر از این ایستگاه زندگیو داشتم حس میکردم قطار زندگیم حالا که داره اینقده سریع میره اقلا زود به زود به...
-
ادمای لجنی
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 02:04
گاهی خیلی ساده امیدوار میشیم نه بخدا نه اصلا به وسیله های ناچیز خدا که یکی از مهمترین این وسیله ها ادمان اره ادمیزادگان محترم گاهی خیلی ساده امیدوار میشیم به یکی یا حتی چندتا از این ادما به خودمونو دلمون وعده میدیم وعده ها و امیدای قشنگ حتی 1مدت کوتاه ارومیم اروم اروم اما معمولا این ارامشا کاغذین با اومدن اولین قطره...
-
غدیر
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 02:08
از اول هفته دایم یاد ماه رمضون 2سال پیش میفتم یاد اون افطارو تاریکی یاد لرزش دستا یاد اصرار به فتواهای جدید یاد بوستانو اتفاقاش فکرم همش میره سراغه....... اما ......................
-
بادبادکای صبحگاهی
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 02:03
اینروزا صبح هامو با بادبادک شروع میکنم بادبادکای یاسی و صورتیو ابیه اسمونی بادبادکای خوشگل و دوسداشتنی که فقط تماشایین از دور نزدیکشون که میشی یا فرار میکنن یا میترکن
-
ازمون مرحله دوم کنکور 92
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 01:31
کنکور تموم شد نمیدونم بگم چجوری بود اما باید بگم من 2ساعت اول تو حالت هنگی بودم نمیدونم چه فکری کرده بودن مقیاس 1.50 خواسته وبدن همه مدارکارو اونم تو کاغذ50*35 برنامه فیزیکیم از ما خواسته بودن ایناش خیلی باحال بود اما من خنگ خیلی رو اینا زمان گذاشتم درحالیکه دوستام 1پلام کپی کرده بودن اونم بی مقیاس موضوع گنبد نما بود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 11:11
سلام مدتهاست اینجا ننوشتم الانم اومدم که بگم واسم دعا کنید فرداصبح ازمون دارم 1ازمون مشکل اما من باید قبول شم قبول میشم من تلاش زیادی نکردم اما باید نتیجه بگیرم میدونم نتیجه میگیرم من فردا تمام زورمو بکارمیگیرم همه هم واسم دعا میکنن و برام انرژی مثبت میفرستن که من فردا بترکونم دوستان عزیز لطفا واسم دعا کنید واسم انرژی...
-
پانزدهمین مهمون
جمعه 31 خردادماه سال 1392 23:27
4شنبه پانزدهمین مهمونم اومد خونمون مدتها بود کسی نیمده بود حوصله توضیح ندارم اما می نویسم تا یادم نره پسره متولد 60 بود انگار لیسانس حسابداری فروشگاه وسایل بهداشتی ساختمون داشت بعدشم 4تا بچه بودن بعدشم اومدنو رفتن 1مامان و 1دختر ساده بودن تقریبا خیلی زود رفتن احتمالا ما مورد پسندشون نبودیم دیگه چون تا این ساعت دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 23:13
امروز بعد مدتها بالاخره خودمو راضی کردم خیلی وقت بود حماقتی نکرده بودم نمیدونم کار امروز حماقت بود یا نه اما رفتم دفترشون رفتم ببینم کاریکه ازم میخواست باهاش انجام بدم چیه کاره خوبی بود شاید باهاشون همکاری کنم اما واقعیت نمیدونم کار درستی هست یا نه
-
احوال ما
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 09:59
سرکارم دفتر خالیه منم و 1دختر دیگه بقیه چرا نیستنو نمیدونم جای بدی نیست میگذرونیم فعلا بیخیاله ارشدم هستیم شمام که از ما خبری نمیگیرید مام شماهارو میخونیم اما بی سروصدا
-
امروزم(22اردیبهشت) روزی بود واسه خودش،دم خدا گرم
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 01:15
ساعت 1.10 بامداده و من همچنان بیدارم درحالیکه صبح سرساعت 9 باید دفتر باشم مهندس امشب بهم یاد اوری کرد که فردا اول وقت بیایا اول وقت مخم پره،پره پر جوابای ارشد اومده و من مجاز شدم هم معماری هم طراحی شهری با 1رتبه 3رقمی و 4رقمی دوست نداشتنی باید اماده بشم واسه مرحله دوم اما اینجا استادو کلاس نیست من امار تهرانو دارم اما...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 22:36
حس میکنم دیگه اینجارو دوس ندارم دلم نمیخواد بنویسم دیگه اینجا ادمای اینجام غریبه شدن و دووووور
-
خداست و خدایی کردنش
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 12:54
شاهدی خودت شاهدی که چقدردلم پره نمیدونم بهم حق میدی یا نه نمیدونم حق دارم یا نه اما میدونم دلم ازت گرفته میدونی ازت خیلی انتظاردارم میدونی همه چیز ازت میخوام اینکه بهم توجه نمیکنی ازارم میده تو توجه میکنیا اما من نمیبینم تو می فهمی اما من نمیفهمم تو قوی اما من ضعیفم تو توانایی اما من عاجز تو خدایی من بنده خدا خدایی...
-
فرشته
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 18:42
گاهی دلم تنگ میشه واسه اینکه دلتنگ 1نفر ادم باشم دلتنگ 1ادم نه دلتنگ خاطرات با اون ادم روزام میگذره بدون هیچ نقطه عطفی همرو از دور خودم میپرونم این هفته میخواست هفته شلوغی بشه اما نخواستم بشه فیلسوف این هفته باز داره بام میحرفه باز داره اصرار میورزه به اینکه جدی به اینده فکرکنم جدی به ایندم با اون فکر کنم ومن هرچی...
-
تلخی
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 01:03
اوضاع روحی داغونه سفر فردام هیچی شد امروز مهندس ب بعد 2ماه گفت نه بهمین راحتی سرم به شدت میدرده چندوقته باز سردرد خرکیا شروع شده احتمالا فردا صبح باز چشام بادکنکه از زندگی خسته شدم نه بخاطر نه امروز نه چند روزیه حال و روزم اینه بدتر از همه درد اینجاست که کسیم نیست سنگ صبور باشه همش به این فکر میکنم اگریکی بود شاید...
-
حقیقت
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 11:40
همه راست میگن من ادم خوبی نیستم.
-
من خیلیارو رنجوندم
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 00:30
منیز بهم میگه چرا خوب نیستی؟؟ بهم بگو به چی فکر میکنی که میریزی بهم فقط تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شروع میکنم جواب دادن و بی محابا میاد بهش میگم تنهام اما نمیزارن به حال خودم باشم ملوس میحرفه فیلسوف میحرفه خواستگار میاد استرس جواب کنکور هست فکر ازمون عملی هست فکر تمرین وکلاس واسه ازمون عملی بلاتکلیفی برا کار هست کلاسای مکسم...
-
چهاردهمین مهمون
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 11:37
دیروز بازم مهمون داشتیم ازنوع مهمونای گندیکه من ازشون متنفرم گفتم که قراره شنبه بیان پسره متولد اسفند60 بود و مهندس عمران 1خانواده کم جمعیت بودن باباش با بابام دوست بود مامانش با مامانم البته اولش نمیدونستن عموش با داییام رفیق صمیمین شوهرخواهریم پسررو میشناخت من هیچ علاقه ای به اومدنشون نداشتم مخصوصاکه فهمیدم اشنا هم...
-
دایی کوچیکه
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 21:34
تو خونه تنهام مامان اینا رفتن خواستگاری واسه دایی کوچیکه بابا و داداشیم نیستن فقط منمو من دایی جون 4سال ازمن بزرگتره این بار دومه براش میرن خواستگاری دیروز مامانی زنگید خونه دختره اینا با مامانش حرفیدو قرار شد امروز خبر بگیرن مامانش خیلی سین جیم(درسته؟؟؟) کرده بود مامان میگفت با 1حالت بدیم گفت چندتا خواهرهستید مامانیم...
-
حکمت یا .....
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 00:08
دلم میخواد بنویسم اما انگار حذفی نیست ازفردا مراسم داریم منم که جونترین عضو خانومای خانوادم ازفردا قراره خدمت مهمونای مراسم عزای حضرت زهرا با من باشه ما ادمام به همین چیزا خوشیم شاید خوشیم چون چیزی نداریم این مدت دنبال کار بودم نه اینکه بگم کار نیست کارهست اما من جای الکی نمیرم کارکنم جایی میرم که در ازای کارم 1چیزی...
-
تورفتی بعد تو حالم .............
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 15:41
نوشتم اما پرید الان عصبانیم
-
ستاره حسود
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 00:28
دلم گرفته حس می کنم باز حسودیم شده اینکه ادم حسود باشه خوب نیست بدترازاون اینکه بیای جاربزنی من حسودم اما واقعا حسودیم میشه حسودیم میشه به دخترپسرایی که طعم عشق و چشیدن و دارن براش میجنگن چون طرفشونو پیداکردن دلم چشیدن مزه ی عشق و میخواد اما هرچی واسه رسیدن بهش دست و پا زدم پیدا نشد هرچی بود هوس بود و هوس و هوس من مثل...
-
سیزدهمین مهمون
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 15:11
راستش دیروز هرچی فکر کردم من چرا اجازه دادم اینا بیان دلیلی پیدا نمی کردم،مامانش تو استخر دیده بودمو ازخواهری تل گرفته بود 3تا بچه ان،2تا خواهر داره که جفتشون معمارن نمیدونم متولد چه سالیه چون خیلی وقت از اولین تماسشون گذشته لیسانس فلسفه داره انگار،انتشارات دارن،حالام داره مهندسی میخونه دیروز تنها دلیلی که یافتم...